چرا در «جامعه‌ی برابر» بعضی برابرترند؟!

آن‌چه بیش از هر چیز به انجامش تمایل داشته‌ام، تبدیل نگارش سیاسی به گونه‌ای نگارش هنری بوده است. نگارش من همواره با گونه‌ای احساس هواداری آغاز می‌شود؛ احساسی مانند حسِّ [خشم در برابر] بی‌عدالتی. هنگامی که آغاز به نوشتنِ کتابی می‌کنم، به خود نمی‌گویم «می‌خواهم اثری هنری بیافرینم». می‌نویسم چون دروغ‌هایی وجود دارند که در پی افشای آن‌ها هستم؛ حقایقی هستند که می‌خواهم توجّه همه را به آن‌ها جلب کنم و دغدغه‌ی اولیه‌ام این است که گوشی شنوا بیابم.

مطالعه کنید...

عاقلانِ دیوانه‌نما

عاقلانِ دیوانه‌نما، قیدوبندهای دنیای عادی را رها کرده بودند و بی‌محابا حقایق فراموش‌شده را به هر آن کس که در مقابل خود می‌دیدند (فارغ از جایگاه اجتماعی یا دینی وی) تذکر می‌دادند.

مطالعه کنید...

روایتِ یک مقاومت

ترانه حاضر نیست به نظام‌های رایج تن دهد و طفلِ درونِ خود را بکُشد. پس ناچار می‌شود کوچ کند؛ هجرت به خانه‌ای «دورافتاده»؛ و زندگی کردن در تنهایی. سرنوشتی تلخ و سرد نیست؟ عجیب آن است که علی‌رغمِ همه‌چیز، خانه‌ی ترانه را گرم می‌یابیم. این گرما از کجاست؟

مطالعه کنید...