جهنمیان، «دوست» ندارند. تنهایی و بیتفاوتی، از اصلیترین خصوصیاتِ جهنم است. دنیای انسان نیز، گاه چنین وضعی پیدا میکند: دور از یکدیگر زندگی میکنیم و به دور خود، دیوار و حصار میکشیم: «نمرهاولها-ضعیفها»، «پایین شهر-بالای شهر»، «من-دیگران».
ما حصارها را میسازیم تا از خودمان مراقبت کنیم، اما در همان حال، خودمان نیز در حصارهایمان اسیر میشویم. فاصله گرفتن و دور شدن، ظاهرا قرار است ما را از آسیبدیدن حفظ کند، اما باعث شده که «تنها» شویم و بیاشتیاق؛ شوق و انتظارِ ورودِ مهمانی تازه را از دست دادهایم: «آیا دوباره زنگِ در مرا به سوی انتظارِ صدا خواهد برد؟»
«دیدار»، فرصتی است برای برچیدنِ حصارها و رقم زدنِ تجربههای شگفت. در دیدار، دیدنیها و شنیدنیها بسیار اند: وقتی پایِ سرگذشتِ یک سالمند مینشینیم، دهها سال تجربه را- بیآن که خود زیسته باشیم- درک میکنیم. وقتی با مسافری دیدار میکنیم که از ما نشانی میپرسد، معلم میشویم و قدمبهقدمِ راه را برایاش مرور میکنیم. هنگامی که با طفلی گمشده مواجه میشویم، مادرانگیمان را کشف میکنیم. در دیدار، «دوست» پیدا میکنیم و گاهی هم عاشق میشویم و یادمان میآید که دلمان هوای این را کرده که همهی وجودمان را بسپاریم.
داستان هندی کهنی وجود دارد که چنین است:
«گوراخنات» و «ماتسیندرات»، رهسپارِ سفر بودند تا به وطنشان بازگردند. در راه، مدتی را در شهری شلوغ اقامت کردند. در آنجا، ماتسیندرات، سرگرمِ دلمشغولیهای شهر شد، به کاخ سلطان رفت و به کلی خود، دوست و سفرِ خویش را از یاد برد. گوراخنات، با دیدنِ اسارتِ دوست خویش، به دعا پرداخت تا دوستاش از فراموشی، دوری و مرگ نجات یابد. آنگاه به هیئتِ زنی رقصنده، درآمد و خود را به حضورِ ماتسیندرات رساند و ضمنِ خواندنِ آوازهایی دوپهلو و ایهامدار، به رقصیدن پرداخت. با دیدنِ رقصِ رازآمیزِ او، ماتسیندرات، رفتهرفته اصل، وطن و هویتِ حقیقیِ خویش را به یاد آورد. او دوباره در کنارِ دوستِ خویش، راهیِ وطن و خانهی خویش شد.
دیدار، حصارها را برمیچیند، آرزوهایمان را به یادمان میآورد و در پیش چشمِ ما میرقصد تا به یاد بیاوریم که خانه و خانوادهای داریم که انتظارمان را میکشند.
محبوس کردهایم خودمان را در حصارها و مرزها. «این مرزها را خدا نکشیده است». دیداری باید تا این همه را بزیایم، بشَویم و برویم. دیدار، بهشت میسازد؛ بهشتِ همسفران.
«همهی درها را میگشایم،
جهانی به درون هجوم میآورد
و با همهی نیرو
با من به بیرون میشتابد
به سوی درختانِ پرشکوفه
و برادرانِ دردمند.»
***
«دیدار»، مجلهای است ماهانه که به صورت مستقل توسط جمعی از فعالانِ فرهنگی تهیه میگردد. مخاطبِ این ماهنامه، عموم مردماند و البته بخصوص نوجوانان؛ یعنی آنانی که جستجوگری، میل به آموختن و آمادگیِ تغییر در وجودشان زنده است (ورای سنِ شناسنامهایشان).
میخواهیم برای زیستن در جهانی که گاه پُرآشوب جلوه میکند، آنچه لازمهی رهایی و نجات است را بیاموزیم. میکوشیم که آموختنمان، این گونه باشد:
- دغدغهمندانه؛ آموختنی برای جوابگویی به پرسشها و مسائلِ مهمِ انسانی.
- ارتباطی؛ آموختنی برای تعامل و «زندگیِ مشترک» با انسانها (در خانواده، جمع دوستی، مدرسه، شهر، کشور و جهان)
- پُرشور؛ آموختنی که به وضعِ موجود، راضی نیست و آرزوهای انسانی را خواب و خیال نمینامد.
- بینرشتهای؛ آموختن از هر گوشهی جهان: فرهنگها و رسوم گوناگون، هنر، ادیان، تاریخ، علوم اجتماعی و حتی لطیفهها، حکایتهای طنز و بازیها.
در این کار، به دنبالِ جذابیتهای مصطلح و رایج نیستیم، بلکه میکوشیم جذابیت را با پیگیریِ دردها و آرزوهای اصیلِ زندگیِ خود، به دست آوریم. ما در چارچوبی سیمانی که تلویزیون و ماهواره و شبکههای اجتماعی برایمان ساختهاند، اسیر شدهایم و بسیاری از پنجرهها، حیاطها و حیاتها را تجربه نکردهایم. آشنایی با دوستی در آن سوی تاریخ یا دیدنِ شکلی دیگر از زندگی در زمین، جذابترینِ جذابیتها تواند بود.
«دیدار» چیزی است شبیه به کتاب-مجله؛ مطالبِ آن منحصر به این یا آن ماه و سال نیست. تاریخِ آن، همان روزی است که خوانده میشود، اندیشیده میشود و در زندگی جاری میگردد. به همین خاطر، میتواند نقشِ محتوای آموزشی را در قالبهای مختلفِ کلاسی، حلقههای بحث و گفتگو و انواع نشستهای رسمی یا دوستانه ایفا کند.
این امیدِ ماست. امید ما افزونتر خواهد شد وقتی که با نقد و نظر، پیشنهادات و فعالیتِ خود ما را یاری کنید.