میبلرزد عرش از مدحِ شقیّ
دریافت متن «میبلرزد عرش از مدح شقیّ»
(دربارهی تملّقگویی و چاپلوسپروری)(۱)عنوان متن برگرفته از کتاب مثنوی مولوی، دفتر اول، بیت ۲۴۰؛ مضمون حدیثی است از پیامبر اکرم (ص).
چاپلوسی و مدح، گوینده را خفیف و خوار، و شنونده را خودشیفته و متکبّر میکند. این کار مشکلات و عیوب را میپوشاند، مسئولیتها را نادیده میگیرد و انتظار و توقعِ تأیید و تمجید را در خودشیفتگان و برتریطلبانِ حکومت، نظامهای اداری، دانشگاه و خانواده به وجود میآورد، و رفتهرفته -به علّت منفعتطلبی و ترسِ مردمِ مطیع- بهصورت امری طبیعی و قاعدهی بازی در چنین جامعهای درمیآید؛ ما با دست خودمان شرط و شروط زندگی در این جامعه، و بهرهمندی از حقوقمان را دشوارتر میکنیم.
با تملّقگویی، ما روی دیگران نیز فشار زیادی میگذاریم برای این که آنها نیز مطیع باشند و خوشخدمتی کنند؛ آنها که مَجیزهگویِ قدرت نیستند- در این جامعهی همرنگ- «گاو پیشانی سفید» میشوند و «بیگانه» یا حتی «دشمن»ی که راستی و صداقتش، قدرتمندان را میترساند و به دیگرانِ ریاکار و تابع، احساس گناه و گاه حتی نفرت میدهد.
* * *
– پیامبر(ص): از مدحگویى یکدیگر بپرهیزید، که این کار [به منزلهی] سَر بریدن است.
– پیامبر(ص): اگر مردى با کاردى تیز و بُرّان به شخصی حمله کند، براى او بهتر است تا اینکه روبرویش او را بستاید.
– امام حسن(ع): روایت شده که مردى در حضور پیامبر (ص) مردى را مدح کرد. حضرت فرمود: واى بر تو! گردن رفیقت را بریدى. اگر این مدح تو را بشنود، رستگار نمىشود. سپس فرمود: اگر یکى از شما ضرورتی دید [که برادرش را بستاید] بگوید: فلانى را دوست دارم. ولى از باطن و عاقبت هیچکس خبر ندارم، حسابش با خداست و بهنظر میرسد که چنین [خوب و قابل ستایش] باشد.
– امّالعلاء گفت: وقتى عثمان بن مظعون ـ که خدا از او خشنود باشد ـ وفات نمود، من گفتم: رحمت خدا بر تو اى ابوالسائب! گواهى مىدهم که خداوند تو را گرامى داشته است.
رسول خدا (ص) فرمود: «از کجا مىدانى که خدا او را گرامى داشته است؟ یقینِ پروردگارش به او رسید [مرگ به سراغش آمد] و من برایش امید خیر و خوبى دارم؛ به خدا قسم من که فرستادهی خدا هستم نمىدانم خداوند با من و با شما چه خواهد کرد.»
• تعریف آن است که دشمن بکند.(۲)ضربالمثلهای نقلشده در متن برگرفتهاند از کتاب «فرهنگ ضربالمثلها»، نوشتهی هنری دیویدُف، ترجمهی فرید جواهرکلام، نشر فرهنگ معاصر، چاپ چهارم (۱۳۹۴)، مدخل «چاپلوسی».
(ضربالمثل فارسی)
• (بنمای به صاحب نظری گوهر خود را)
عیسی نتوان گشت به تصدیق خری چند
(صائب تبریزی)
• چاپلوس، احمقی است که [با ستایشاش] مرا تحقیر میکند یا فرومایهای است که مرا میفریبد.
(ضربالمثل چینی)
• چاپلوسی، هم چاپلوس را فاسد میکند و هم طرف مقابل را.
(ضربالمثل انگلیسی)
• گلوی چاپلوس یک قبرِ گشوده است.
(ضربالمثل ایتالیایی)
• سخن چاپلوس، عسل زهرآگین است.
(ضربالمثل لاتین)
• چاپلوسیهای آدم بد، میخواهد خیانتش را بپوشاند.
(ضربالمثل لاتین)
• هر آدم چاپلوسی به خرج کسانی زندگی میکند که به حرفهایش گوش میدهند.
(لافونتن)
• کسیکه در حضور همه تعریف میکند، در خلوت غیبت میکند.
(ضربالمثل انگلیسی)
• عروسی را که مادر ستاید، برای دایی خوب است.
(ضربالمثل فارسی)
• نه از خودت تعریف کن و نه بدیِ خود را بگو؛ اعمالت همهچیز را نشان خواهند داد.
(ضربالمثل انگلیسی)
• دشنام ز مرد بِهْ که مدح از نامرد
(شیرت بخورد بِهْ که سگت ناز کند)
(محمدطاهر نصرآبادی)
• تمجیدِ ناحق، هجو است در لفّافه.
(ضربالمثل انگلیسی)
• کسی که چاپلوسی را میپسندد، لایق چاپلوسان است.
(شکسپیر)
• کسی که از چاپلوسی خوشش میآید پس از مدتی تاوانش را خواهد پرداخت.
(ضربالمثل لاتین)
• از دستبوس میل به پابوس کردهای
خاکت بهسر ترقّیِ معکوس کردهای
(ضربالمثل فارسی)
• چیزهای خوب را باید ستایش کرد.
(ضربالمثل انگلیسی)
• چاپلوسی آسانتر از ستایشی بجا است.
(ضرب المثل آلمانی)
• آدم وقتی از چیزی که دوست دارد تمجید میکند، در واقع خویش را ستوده (یا نکوهیده) است.
(ضربالمثل لاتین)
• چاپلوسی در سالن پذیرایی مینشیند اما صداقت و حقگویی از در بیرون رانده میشود.
(ضربالمثل انگلیسی)
• چاپلوس، دشمن مخفی است.
(ضربالمثل مجارستانی)
– امام حسن عسکرى (ع): هرکس فردى را که استحقاق ستایش ندارد بستاید، خود را در مقام اتهام و بدگمانى قرار داده است.
– امام علی (ع): مبادا کسى را به صفتى که در او نیست بستایى، زیرا کردارِ او، صفتِ او را چنان که هست نشان مىدهد و دروغ تو را آشکار مىسازد.
– امام على (ع): بزرگترین پستى، ستودن [شخصی یا چیزی] نکوهیده است.
– امام على (ع): از زشتترین عیبها ستودن فرومایگان است.
– امام على (ع): بزرگترین گناهان، پاک شمردن بدکاران است.
– پیامبر خدا (ص): هرکس حکمران ستمگرى را مدح گوید و از سر چشمداشت به او خود را در برابرش خفیف و خوار گرداند، همسفر او به سوى آتش باشد.
– امام باقر (ع): اى بسا که مردى با کسى روبهرو مىشود و [در تملّق] به او مىگوید: «خداوند دشمنت را سرنگون کند»، حال آنکه او را دشمنى جز خداوند نیست.
– امام على (ع): کسىکه تو را به آنچه در تو نیست بستاید، [در واقع] تو را مسخره مىکند. پس اگر از تو بهرهای به او نرسد، در نکوهش و هجو تو مىکوشد.
– امام على (ع): در شگفتم از کسىکه از بدى او چیزى گفته مىشود که مىداند در وجود او هست و با این حال ناراحت مىشود! در شگفتم از کسىکه به خوبىاى ستوده مىشود که مىداند در او نیست و با اینحال خوشحال مىشود!
– امام على (ع): کسى که تو را به آنچه ندارى بستاید، اگر عاقل باشى، این کار [در واقع] نکوهش توست.
– امام باقر (ع) ـ به جابربنیزید جُعفى ـ فرمود: اگر ستایش شدى، شاد مشو و اگر نکوهش شدى، بیتابى مکن و پیرامون آنچه دربارهی تو گفته شده است بیندیش. اگر دیدى که آنچه گفتهاند در تو هست، مصیبتِ افتادن از چشم خداوند عزّوجلّ، به سبب خشمناکشدنات از حقیقت، بزرگتر از مصیبتِ افتادنِ از چشم مردم است، که از آن بیمناکی؛ و اگر خلاف آن چیزى باشى که گفتهاند، این خود ثوابى است که بىرنج به دست آوردهاى. و بدانکه تو دوست [و پیرو] ما نیستى مگر آنگاه که اگر همه همشهریانات بر ضد تو همداستان شوند و بگویند: «تو مرد بدى هستى»، این سخن تو را اندوهگین نسازد و اگر بگویند: «تو مرد خوبى هستى»، این سخن شادمانات نگرداند؛ در عوض خودت را با قرآن بسنج. اگر پویندهی راه آن بودى و به آنچه به بىاعتنایى به آن فراخوانده است بىاعتنا و به آنچه بدان ترغیب کرده است راغب بودى، پس پایدارى کن و شاد باش، زیرا که [بدینترتیب] آنچه درباره تو گفته شده به تو زیانى نرساند. و اما اگر از قرآن جدا بودى، پس چه چیز است که [بههنگام ستایش یا نکوهش مردم] تو را در مورد نفست میفریبد؟
– امام علی(ع) ـ به مردی که در ستودنِ او به گزافه سخن گفت ـ فرمود: من کمتر از آنم که بر زبان آری و برتر از آنم که در دل داری. (نهجالبلاغه، حکمت ۸۳)
– امام حسن (ع) ـ در پاسخ مردى که از آن حضرت خواست که پندش دهد ـ فرمود: مبادا مرا بستایى، زیرا من خودم را بهتر از تو مىشناسم؛ یا مرا دروغگو شمارى، زیرا کسى که دروغگو شمرده شود رأى و نظرش [در نزد مخاطب] اهمیت و اعتباری ندارد؛ یا از کسى نزد من غیبت کنى. مرد گفت: اجازه دهید بروم. حضرت فرمود: آرى، هرگاه که خواستى [برو].
– امام على (ع): کسى که از تو ستایش مىکند، با تعریف دروغین و ستایش بىاساس، خرد تو را مىفریبد و با تو دغلى و خیانت مىورزد و اگر عطای خود را از او دریغ کنى یا احسانت را از وى باز دارى، آنگاه داغ هر ننگى را بر تو بزند و هر زشتى و عیبى را به تو نسبت دهد.
– امام علی (ع): آنکه تملّق و چاپلوسیِ او بسیار شد، خوشروییِ واقعیِ او معلوم نشود. (غررالحکم)
– امام علی (ع): [در توصیف دورویان فرمود:] برای هر اندوهى اشکها [ی دروغین] در اختیار دارند! به یکدیگر مدح و ستایش قرض میدهند، و پاداش آن را انتظار دارند. اگر درخواست کنند، پای بفشرند، و اگر به سرزنش نشینند پردهدری کنند، و اگر داورى کنند از اندازه درگذرند. برای هر حقّى باطلى فراهم ساخته، و برای هر راستایستادهای کجکنندهای، و براى هر زندهاى قاتلى! […] «آنها دارودستهی شیطانند، هان بدانید که بیگمان دارودستهی شیطان همان زیانکارانِ سرمایهباختهاند.» [سوره مجادله، آیه ۱۹] (نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۴)
– امام علی (ع): ستایش کردن کسی بیشتر از شایستگی او، چاپلوسی است، و کوتاهی ورزیدن از ستودنِ بسزا، نوعی درماندگى است یا گونهای از حسد. (نهجالبلاغه، حکمت ۳۴۷)
– امام على (ع): کمتر پیش مىآید که زبان در بیان زشتىای یا احسانی انصاف داشته باشد.
– امام على (ع): هرگاه ستودى مختصر گو و هرگاه نکوهیدى از آن بزن و کوتاهش کن.
– امام على (ع): اى مردم! بدانید که هر کس از سخن دروغ و ناحقّ درباره خود رنجیده شود، خردمند نیست و هر کس از مدح و ثناى نادان درباره خود خوشحال شود، حکیم نباشد.
– امام علی (ع): آن که در جایی که شایسته نیست و به کسیکه سزاوار نیست نیکی کند، بهرهاى از کار خود نمیبرد جز ستایش فرومایگان، و ثنا و درود بدکاران و گفتار نادانان، [و این نیز] تا آنگاه که به ایشان چیزی دهد. چه دست بخشندهای دارد که از احسان در راه خدا خودداری میکند و بخل میورزد! (نهجالبلاغه،خطبه ۱۴۲)
– امام علی (ع): بدترین مدح و ثنا آن است که بر زبان بدان و اشرار جاری گردد. (غررالحکم)
– امام على (ع): نادانترین مردم کسى است که فریفته شود به سخن ستایشگر چاپلوسى که بدی و زشتی او را در نظرش زیبا جلوه مىدهد و شخص خیرخواه او را در نظرش منفور میسازد.
– پیامبر خدا (ص): دوست داشتن مدح و ثنا [شخص مدحشده و مردم را] نسبت به دین و آیینِ درست، کور و کر مىسازد و شهرها را [از اهلش] خالى مىکند.
– رسول خدا (ص): به چهرهی مدحگویانِ [متملّق] خاک بپاشید.
«گمان مبر کسانىکه بدانچه کردهاند شادمانى مىکنند و دوست دارند به آنچه نکردهاند مورد ستایش قرار گیرند، قطعا گمان مبر که براى آنها نجاتى از عذاب هست.» (سوره آلعمران، آیه ۱۸۸)
– پیامبر خدا (ص): هر که بگوید: «من از همه مردم بهترم»، او بدترینِ مردم است و هر که بگوید: «من بهشتى هستم»، او دوزخى است.
– امام علی (ع): بسا کسى که با نعمتى که بدو دهند به دامِ اِستِدراج [= غفلت از شکر، و زوال و هلاکتِ تدریجیِ شخص به علت کفران نعمت ها و مواهبی که در زندگی به او داده شده است] افتاده، و در اثر پردهپوشیِ بر گناهش فریفته گشته، و با تمجیدی که از او میشود آزموده شده است؛ و خدا هیچکس را به چیزى نیازمود چون مهلتى که به وی عطا فرمود. (نهجالبلاغه، حکمت ۱۱۶)
«آنها که از گناهان بزرگ و زشتکارىها ـ جز لغزشهاى کوچک ـ خوددارى مىورزند، پروردگارت [نسبت به آنها] فراخْآمرزش است. […] پس خودتان را پاک مشمارید؛ او به [حال] کسى که پرهیزگارى نموده داناتر است.» (سورهی نجم، آیه ۳۲)
– امام على (ع) ـ در وصف پرهیزگاران ـ فرمود: هرگاه فردى از آنها به پاکى ستوده شود، از آنچه دربارهاش مىگویند هراسان مىشود و مىگوید: من خود را بهتر از هر کس مىشناسم و پروردگارم مرا بهتر از خودم مىشناسد. خداوندا! مرا بهسبب آنچه دربارهام مىگویند، مؤاخذه نکن، و بهتر از آنچه که در حقم گمان میبرند، قرارم ده و آنچه را [از گناهان من] که مردم از آن بیخبرند، بر من ببخشاى و بیامرز.
– امام صادق (ع) ـ در پاسخ به کسیکه پرسید: آیا رواست کسى خود را بستاید؟ ـ فرمود : اگر چارهای از این نباشد، آرى؛ آیا نشنیدهاى این سخن یوسف را [به پادشاه مصر که کشورش در معرض قحطی بود و پاکی و دانش یوسف بر او آشکار شده بود] که: «مرا بر خزاین این سرزمین بگمار که من نگاهبانی دانا هستم» و این سخن [هود (ع)] بنده صالح را [به قوم گمراه خویش] که: «من خیرخواه و امین شما هستم»؟
– امام على (ع) ـ در بخشى از عهدنامه خود به مالک اشتر آنگاه که او را به مصر میفرستاد ـ نوشت: آنکس را بر دیگران بگزین که از همهکس به گفتنِ سخنِ تلخِ حق گویاتر است، و در اموری که در اثر هوای نفس از تو سر میزند ـ و خدا آن را از دوستانش ناپسند دارد ـ کمتر یاریت کند؛ هرچند که برخلاف هوا و خواست تو باشد! به اهل پارسایى و راستى بپیوند و آنها را چنان پرورش ده که به ستایش و چاپلوسیِ تو نپردازند، و [با ستایش تو] به کارىکه نکردهاى بیهوده شادمانت نسازند؛ زیرا که ستودنِ فراوان، کبر و نخوت پدید آرَد و به سرکشى کشانَد.
– پیامبر خدا (ص) ـ به اسود بن سریع که در ثناى خدا و مدح پیامبر (ص) شعری سروده بود ـ فرمود: ابیاتى را که در ثناى خدا گفتهاى بخوان و آنچه را که در مدح من گفتهاى واگذار.
– امام على (ع) در صفین خطاب به یارانش دربارهی حقوق خداوند و مردم سخن میگفت یکی از اصحابش برخاست و ضمن ستودن او، دریافتن و قبولِ سخن وی و فرمانبرداری خود را اعلام نمود. امام فرمود: «[…] بسا مردمی که مدح و ثنا را، پس از رنج و مجاهدت، شیرین مییابند؛ لیکن مرا به نیکی مستایید تا از عهدهی حقوقی که خداوند و شما بر من دارید، و هنوز از ادای آن فارغ نشدهام، برآیم و واجبهایی که هنوز بر گردنم باقیاست ادا نمایم. پس با من به آن شکل که با گردنکشان سخن میگویند، سخن مگویید و آنچنان که در پیشگاه حاکمان جبّار خود را جمع و جور میکنند، در حضور من نباشید و با ظاهرآرایی و چاپلوسی و تملق با من رفتار مکنید و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید و گمان مبرید که من خواهان آنم که مرا بزرگ بشمرید؛ زیرا آن کس که شنیدن سخن حق یا پیشنهادِ اجرای عدالت به او برایش سنگین باشد، مسلماً عمل به حق و عدالت برایش دشوارتر خواهد بود. پس، از گفتن سخن حق یا مشورت دادن در عدالت خودداری نکنید، زیرا من خویشتن را آنچنان والا نمیپندارم که بری از خطا باشم و از اشتباه در کارهایم ایمن نیستم مگر آنکه خداوند مرا در کار نفس کفایت کند که بیش از من مالک آن است. همانا من و شما بندگان مملوک پروردگاری هستیم که جز او پروردگاری نیست.» (نهجالبلاغه، خطبه ۲۱۶)
نراقی، در کتاب معراجالسعاده، تحلیلی دارد بدین مضمون که دوستداشتنِ تمجید، و ترس از اینکه دیگران بدِ ما را بگویند، نتیجهی دلبستگیِ ما به حفظ داشتهها، جایگاه و هویت دروغینمان است؛ چنین است که ما با این وابستگیها و توهمها به زنجیر کشیده میشویم: سخن گفتن، سکوت، و انتخابهای ما، مطابق عرف یا بنا بر خوشامد دیگران شده است؛ به اشتیاقِ تأیید و با ترس از مذمّت مردم، نیکی و بدی، و حق و باطل را نادیده میگیریم و حتی آرزوهای خویشتن را در این میانه قربانی میکنیم؛ کارهای بایسته و ضروری را رها کردهایم و به ساز دیگران میرقصیم؛ نه به چیزی بهتر (از آنچه رایج و مرسوم است) فرا میخوانیم و نه از ستمها و ضایع شدن حقوق خویش و مردم، بازمیداریم.
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «این است و جز این نیست که مردمان هلاک شدند به واسطهی پیروی از هوی، و دوست داشتنِ مدح و ثنا.»(۳)ملا احمد نراقی، معراج السعاده، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، ص ۵۸۹
به من بگو …
به من بگو باهوش
به من بگو مهربان
به من بگو بااستعداد
به من بگو بانمک
به من بگو بااحساس، خوشگل و دانا
به من بگو بیعیبونقص
ولی راستش را بگیها!
شل سیلوراستاین
آیینه آیینه…
ملکه: آیینه، آیینهی روی دیوار،
بگو ببینم، چه کسی از همه زیباتر است؟
آیینه: سفیدبرفی، سفیدبرفی، سفیدبرفی-
امشب یک میلیون بار این را به شما گفتهام.
ملکه: آیینه، آیینهی روی دیوار
میدانی چه میشود اگر بزنم بیندازمت زمین؟
ترق و تروق میشکنی و هزار تکه میشوی،
شیشهات خرد میشود و روانهی سطلِ آشغال میشوی،
قابات کج و کوله میشود و میافتد اینجا روی زمین.
آیینه: خیلی خُب… خیلی خُب… فقط یک بار دیگر ازم بپرس.
ملکه: آیینه، آیینهی روی دیوار،
بگو ببینم، چه کسی از همه زیباتر است؟
آیینه: شما… البته… شما… معلومه شما!
زیباتر از همه شمایید! شما، شما، شما.
شل سیلوراستاین
خودشیفته چگونه خودش را نابود میکند
شکسپیر، نمایشنامه نویس و شاعر بزرگِ انگلیسی، حکایت می کند که پادشاهی به نام «لیر» سه دختر داشت و آنگاه که به کهولتِ سن رسید تصمیم گرفت که در حضورِ درباریان، سرزمین خویش را بین دخترانش تقسیم کند و خود در هر ثلثی از سال نزد یکی از آنها مهمان شود و چند روزهی آخر عمر را، دور از مسئولیت دشوار حکمرانی، در راحتی و آسایش به سر بَرد. اما لیر برای تقسیم کشورش قاعدهای عجیب پیشنهاد میکند:
لیر: بازگویید که کدامیک از شما را باید به دیدهی بهترین دوستدار خود بنگریم تا سخاوتمندانهترین بخشش خود را به آن کسی ارزانی داریم که دوستیِ ما را بیشتر در دل داشته باشد و شایستگیِ بیشتری در بیان و ابراز آن نشان دهد.
گانریل، ای فرزند ارشد ما! نخست تو سخن بگوی.
گانریل: سرورم. مهر من به تو چنان بسیار است که سخن را یارای شرح آن نیست. من تو را از نورِ دیده و عمر طولانی و آزادی گرامیتر میدارم؛ بیش از آنکه به سنجش درآید. […] شما را همتای زندگانی با همه زیباییها و سلامت و لطف و افتخارات آن میدانم […] و باز هم تو را بیش از همه اینها دوست میدارم.
کُردلیا: [با خود] چه کاری از کُردلیا ساخته است؟ هیچ مگر مهر ورزیدن و دم فرو بستن.
لیر: [به نقشه اشاره میکند] ما به تو ای خانم، همهی این حدود را، درست از این حد تا به آن حد با جنگلهای پرسایهاش و با تمام دشتهای سبز و خرمی که پیرامون آن را غنی ساختهاند و با تمام رودخانههای پر برکت و چمنزارهای گسترده و پردامنهاش اعطا میکنیم. […] اکنون ببینیم دومین دختر ما، ریگان عزیز چه میگوید؟ لب بگشای!
ریگان: سرورم! من نیز همجنس و عیار خواهرم هستم […] در اعماق قلب پر از محبت و وفایم درمییابم که او غلیانِ عشقم به شما را وصف میکند اما شدت عشق مرا تمام و کمال نمیرساند. زیرا اعتراف میکنم که از همه لذتها وخوشیهایی که نَفْسِ آدمی میتواند از آن بهرهمند شود، بیزارم مگر عشقِ دلاویزم به شما ای خداوندگارم که تنها مایهی خوشبختی و سرخوشیام است.
لیر: برای تو و بازماندگان تو برای همیشه این ثلث دومِ پهناور از قلمرو زیبایمان که از وسعت و بها و طراوت کمتر از آن نیست که به گانریل اعطا کردهایم پایدار بماناد. اکنون ای مایه مسرت و ای آخرین ما […] چه داری برای گفتن تا ثلثی پربرکتتر از آنِ خواهرانت نصیبت شود؟ لب بگشای!
کُردلیا: شهریارا! هیچ.
لیر: هیچ؟
کُردلیا: آری، هیچ.
لیر: هیچ نگویی، هیچ نصیبت میشود. سخن بگوی.
کُردلیا: شوربختم که زبانم دلم را یاری نمیکند. محبت من به شما در حد محبت یک فرزند است نسبت به یک پدر، نه کمتر و نه بیشتر ای شهریار.
لیر: چه میگویی کُردلیا؟ سخنت را اندکی اصلاح کن، مبادا روزگار و سعادتات را تباه سازی.
کُردلیا: شهریار نیکنهادم، شما مرا به جهان آوردهاید، بزرگم کردهاید و دوستم داشتهاید. بر من است که تمامیِ این الطاف را سزاوارانه تلافی کنم؛ از شما اطاعت کنم، دوستتان بدارم و مهمتر از همه اکرامتان کنم. در عجبم که اگر خواهران من ادعا میکنند که شما را دوست میدارند و بس، پس چرا شوهر میکنند؟ وقتی من ازدواج کنم آنکس که مقدّر است به همسری او درآیم، نیمی از محبت و نیمی از غمخواری و تعهداتم را سهیم خواهدشد؛ بهراستی که اگر بهسانِ خواهرانم تنها پدرم را دوست میداشتم، هرگز تن به ازدواج با احدی نمیدادم.
لیر: آیا دلت با آنچه میگویی همداستان است؟
کُردلیا: بلی. ای شهریار مهربانم.
لیر: اینچنین جوان و اینچنین نامهربان؟
کُردلیا: شهریار من، اینچنین جوان و اینچنین راستگو.
لیر: چنین باشد، پس همان راستگوییات جهازت خواهد بود. سوگند به فروغِ مقدسِ خورشید و ظلماتِ شب […] که زینپس پیوند پدری، خویشی و همخونیِ من با تو منقطع گردید و برای همیشه با من و قلب من بیگانه گشتی […].
یکی از نزدیکان خیرخواه سعی میکند که لیر را از طرد کردن و محروم نمودنِ کُردلیا منع کند اما شاه چنان خشمگین و بیخود شده که حکم خود را پس نمیگیرد و آن نصیحت گوی را نیز تبعید میکند. اما دیری نمیگذرد که خودپسندی و سادهلوحیِ لیر، و مکر نزدیکانش، روزگار و سرنوشتی دردناک را برای او رقم میزند… .
تو بدان فخر آوری کز ترس و بند چاپلوست گشت مردم، روزِ چند
هر که را مردم سجودی میکنند زهر اندر جان او میآکَنند
چونکه برگردد از او آن ساجدش داند او کان زهر(۴)زهر: زهر فریفتگی و تکبر بود و موبِدش(۵)موبد: احتمالا در اینجا به معنی چیزی است که آدمی را تنها و منزوی میکند.( بنا به نظر کریم زمانی در شرح جامع مثنوی)
نردبانِ خلق این ما و منی است عاقبت این نردبان افتادنی است
هر که بالاتر رود، ابلهتر است کاستخوان او بَتَر خواهد شکست(۶)مثنوی، دفتر چهارم، ابیات ۲۷۴۵- ۲۷۴۳، ۲۷۶۳ و ۲۷۶۴
پاورقی