کوتاه و خواندنی ۱
دریافتِ متن «کوتاه و خواندنی»
قبلهی واقعیِ ما
محمّد علی جمالزاده (نویسندهی معاصر) مینویسد:
«یکی از رفقا حکایت میکرد که در شهر آنها در ایران، در منزل حاکم روضهخوانی بود. یکی از بهاصطلاح بزرگانِ چاپلوس و بادمجان دورقابچین، در آن مجلس وارد شد و بیپروا پشت را به منبر نموده و در مقابل حاکم زانو به زمین زد و بنای چاپلوسی و خوشآمدگویی گذاشت.
حاکم به متانت و ادب به او فهمانید که پشتاش به منبر است. ولی او صدا را بلندتر نموده گفت: «منبر ما و قبلهی ما شما حضرت اشرف هستید!»
از قضای روزگار، در همان ضمن خبر رسید که حاکم برکنار شده است. آن شخص، فوراً رو را به طرف منبر برگردانیده و پشت را به حاکم کرده گفت: «پشت کردن به منبرِ حضرتِ سیّدالشّهدا بدترین معصیتها و بیادبیهاست.»(۱)محمّدعلی جمالزاده، کشکول جمالی، ص ۲۳۱. حکایتهای یک تا پنج، برگرفته اند از کتاب «هزار و یک حکایت تاریخی»، تألیف و تدوینِ محمود حکیمی، انتشارات قلم.
پیامبرِ دورشدگان
گویند که روزی موسی علیهالسّلام در آن وقت که چوپانِ حضرتِ شعیب(ع) بود و هنوز وحی بدو نیامده بود، گوسفندان را میچرانید. قضا را میشی از رمه (گلّه) جدا افتاد. موسی خواست که او را به رمه بَرَد. میش، گوسفندان را نمیدید و از بیدلی (ترس) همیرمید و موسی از پس او همی دوید، تا مقدار دو فرسنگ؛ چنانکه میش را طاقت نماند و از ماندگی (خستگی) بیفتاد و بَر نتوانست خاست.
موسی در وی نگاه کرد و رحمش آمد. گفت: ای رنجدیده، کجا میگریزی و از که میترسی؟
برداشت او را و بر گردن گرفت و بیاورد تا به نزدیک رمه. چون چشم میش بر رمه افتاد، دلش به جا باز آمد. موسی علیهالسّلام او را از گردن فرو گرفت و میش اندر میان رمه شد.
ایزد تعالی به فرشتگان ندا کرد که دیدید بندهی من با آن میش چه رفتار کرد و با وجودِ رنجی که خود کشید، او را نیازُرد و بر وی ببخشود؟ به عزّت من که او را بَرکشم (مقام بلندی بخشم) و کلیم (همسخن خود) گردانم و پیغامبریاش دهم و بِدو کتاب فرستم و تا جهان باشد از او گویند. این همه کرامتها او را ارزانی داشت.»(۲)خواجه نظامالملک، سیاستنامه.
بهشت شما چه شکلی است؟
خانم پرل باک، نویسندهی معاصر آمریکایی، دربارهی زندگی سخت و رنجآورِ سیاهپوستان در آمریکا میگوید: «آنچه وضع سیاهان را در بعضی از ایالات آمریکا برای من به خوبی روشن ساخت، گفتهی پیرمردی سیاهپوست بود. پس از یک مراسمِ مذهبی که سخن از نعمتهای بهشت در میان بود و میگفتند که در بهشت فقط رقص و جشن و ضیافت خواهد بود، پیرمرد سیاه گفت: «آری، آری. امّا در آنجا [هم لابد] باز هم باید ما جارو کنیم و ظرفها را بشوییم.»(۳)مجلّهی سخن، سال ۸، بخش اوّل،ص ۱۹۶
راهحلِ مشکلاتِ مملکت
«روزی ناصرالدّین شاه، وزیر دفتر خود را دید که گوشهایش از زیر کلاه بیرون آمده بود. نظری خشمآلود به سوی او افکند و گفت: گوش را زیر کلاه بگذار!
وزیر دفتر کلاه را تا زیر گوشهای خود فرود آورد و گفت: «قربان، بچشم! این هم گوش بنده زیر کلاه. ببینم کارهای این مملکت با بردنِ گوش زیر کلاه درست میشود؟!»(۴)مجلّهی محیط به نقل از خواندنیها، ۷ مهرماه ۱۳۲۶
به سر مقدّس اعلیحضرت قسم!
«نوشتهاند شاهعبّاس یک روز که جمعی از رجال کشور در مجلسی مهمان وی بودند، دستور داد تا همهی سر قلیانها را با پِهِن خشک و کوبیدهی اسب، چاق کردند و برای سرداران و رجالی که قلیان میکشیدند به مجلس آوردند. سپس خود رو به ایشان کرد و گفت: «ببینید این تنباکو چطور است. آن را وزیر همدان برای من فرستاده و مدّعی است که بهترین تنباکوی دنیاست.»
همه کشیدند و تعریف کردند و به سلیقهی وزیر همدان آفرین گفتند. آنگاه شاه رو به قورچی باشی (رئیس محافظانِ شاه) کرد و گفت: «خواهش دارم عقیدهی خود را آزادانه بگویی.»
قورچیباشی گفت: «به سر مقدّس اعلیحضرت قسم که از هزار گُل خوشبوتر است!»
شاه نظری به تحقیر بر او افکند و گفت: «مردهشوی احترامی را ببرند که نمیگذارد تنباکو را از پِهِن تشخیص داد.»(۵)مجلّهی سخن، اردیبهشت ماه ۱۳۲۲، ص ۴۴۸
حرف زدن، برای که (چه) خطرناک است؟
ناپلئون امپراتور فرانسه، پس از آنکه به عنوان رئیس کشور
برگزیده شد، قبل از هر چیز شروع به تعطیل روزنامهها کرد و تعداد آنها را از چهل و نُه، به شش روزنامه رساند. وی راضی نبود که آن شش روزنامه هم آزادی داشته باشند. ناپلئون با آنکه روش آزادی مطبوعات را در کشور انگلیس میستود، ولی در حکومت خود در فرانسه برای قبول گفتههای مخالفان آمادگی نداشت و به رئیس شهربانی خود دستور داده بود که سردبیران روزنامههای مخالف را بازداشت کنند. وقتی که علّت این اقدامات را از او پرسیدند، با صراحت گفت: «سه روزنامهی مخالف از هزار شمشیر خطرناکتر است.»(۶)مجلّهی محیط، شمارهی ۲۲۴، ص ۳۰
فوتبال و منافع ملی/ یک صدا تشویق کنیم!/ البته ارزشاش را دارد!
از میان مربیانِ تیمهای شرکتکننده در جام جهانی فوتبال ۲۰۱۸ روسیه، یکی از پردرآمدترین مربیان، مربی تیمِ ملّیِ ایران، «کارلوس کیروش» بود. درآمد سالانهی این سرمربی ۱.۹ میلیون یورو بود. اگر قیمتِ هر یورو را ۹۵۰۰ تومان فرض کنیم، این درآمد معادل تقریبا ۱۸ میلیارد و ۵۰ میلیون تومان میشود. برای اینکه تصور بهتری از این رقم داشته باشید میتوان آن را با حقوق تعیین شدهی رسمی برای یک کارگر ایرانی (در همان زمان) مقایسه کرد:
برای کسب درآمدِ یک سالِ کیروش، یک کارگر ایرانی باید ۱۳۵۰ سال کار کند!
البته هزینههای پرداخت شده برای تیم ملّی فوتبال، به حقوق سرمربی محدود نمیشود و باید تمام پولهایی که در این ارتباط به مدیران قراردادها و کادر فنی و همچنین به منظور تدارکات و تجهیزات، هزینههای سفر، بازیهای تدارکاتی و … پرداخت میشود را نیز به این ارقام اضافه کرد.(۷)مجلهی قلمرو رفاه، سال چهارم، شمارهی ۳۹، تیرماه ۹۷
پاورقی