لطایف و حکایات ۴

دریافت متن «لطائف و حکایات ۴»

تقسیمِ کار
دِخَوْ(۱)«دِخو»، «دَخو» یا «دِخَوْ»، در ادبیات عامیانه، مردی ساده‌لوح است که قصه‌ها و حکایت­های شیرینی به او نسبت می‌دهند. و دوستش عازم شهری شدند. در بین راه از یکی پرسیدند: «چند فرسخ دیگر تا شهر مانده؟» گفت: «چهار فرسخ.» دخو رو به دوستش کرد و گفت: «باکی نیست؛ قسمتِ هر کدام‌مان می‌شود دو فرسخ. زود می‌رسیم.»

انتقام سخت
دختر دِخو سراسیمه وارد خانه شد و به دِخو شکایت کرد که: «بابا جان! شوهرم مرا کتک زد و گفت برو خانه بابات!» دخو از جا برخاست و دو کشیده‌ی محکم به صورت دخترش زد و گفت: «به شوهرت بگو اگر تو دختر مرا زدی، من هم در عوض زن تو را می‌زنم.»

شرطِ صدورِ پایان‌کارِ ساختمان
شخصی مقبره‌ای ساخته بود و یک سالِ تمام پول و وقت صرفِ بنّایی آن کرده بود. پس از اتمامِ کار روزی از دخو پرسید: «به نظر تو این مقبره چه چیز کم دارد؟» دخو گفت: «وجود شریف شما را.»

دادگاهِ ما، گورستان است
رندی دستارِ دخو را دزدید و گریخت. دخو به گورستان رفت و آنجا نشست. گفتند: «دزد به سمت باغ فرار کرد. تو اینجا چرا نشسته‌ای؟» گفت: «بالاخره گذارش به این‌جا می‌افتد.»

کتکِ خوشمزه
یک روز که دخو به شهر آمده بود وارد یک مغازه شیرینی‌فروشی شد و یک مَن(۲)واحد اندازه‌گیری‌ای در قدیم که معمولا حدود سه کیلوگرم است. شیرینی سفارش داد و بعد از این که با حرص و ولع تمام آنها را خورد و راه‌ افتاد که برود. قنّاد جلوی او را گرفت و مطالبه‌ی پول کرد. دخو گفت: «پول ندارم. اگر باور نمی‌کنی بیا جیب‌هایم را بگرد.» مرد قنّاد جیب‌های دخو را گشت و وقتی مطمئن شد پولی در کار نیست گفت: «حالا که پول نداری در عوض شیرینی‌ها، تو را کتک می‌زنم.» و با مشت و لگد به جان دخو افتاد و او را کتک مفصلی زد و از مغازه بیرونش کرد.
بیرونِ مغازه دخو کمی ایستاد، مکثی کرد و مجددا وارد مغازه شد و به مرد قنّاد گفت: «هی عمو، اگر به همین قیمت می‌دهی یک مَن دیگر از آن شیرینی‌ها برای من بکش.»

پاورقی[+]

دیدگاهی در مورد این مطلب دارید؟ برای ما بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *