قول میدهم گریه نکنم! (قصهها و تجربیات یک سازمان مردمنهاد)
دریافت متن «قول میدهم گریه نکنم»
«خانه خورشید»، موسسهای است که از سال ۱۳۸۵ در محلهی پُرآسیبِ «دروازه غارِ» تهران، فعالیت میکند. فعالیتِ اصلیِ خانهی خورشید، در زمینهی اعتیاد زنان است، اما اعتیاد در زنان، در برخی مواقع، تنفروشی را نیز به دنبال دارد. خانۀ خورشید به زنانِ آسیبدیده از اعتیاد و تنفروشی، خدمات آموزشی، درمانی، حمایتی و بهداشتی ارائه میدهد و برای بهبودِ زندگیِ این افرادِ طردشده میکوشد.
گزارشِ پیشِ رو، بخشی از تجربیات فعالان خانهی خورشید است که خانمها لیلا ارشد و سُرور مُنشیزاده، بنیانگذاران و مددکاران اصلی موسسه، روایت کردهاند. در ادامه بخشهایی از این روایت را میخوانید.(۱)روایتِ این تجربیات در ۱۱ خرداد ۱۳۹۴، در موسسهی «رخداد تازه» انجام شده است.
* * *
من در دههی ۵۰، در دوران دانشجوییام [در رشتهی مددکاری]، طی نُه ماه، هفتهای سه روز، برای ارائهی خدمات مددکاری اجتماعی و کار با زنان روسپی، به منطقهی شهر نو میرفتم. آن زمان مرسوم بود که فقط دانشجویان پسر برای خدمات مددکاری به جاهایی مثل شهر نو بروند. من تنها دختر داوطلب بودم و دانشجوی خانم سَتّاره فرمانفرمائیان (مادر مددکاری اجتماعی ایران) بودم. یادم است به خانم فرمانفرمائیان گفتم میخواهم بروم شهر نو. ایشان گفت: «تو میخواهی بروی آنجا چه کار؟ بعد میآیی گریه میکنی پیش من و من حوصله ندارم.» گفتم: «قول میدهم گریه نکنم». بالاخره ما رفتیم به عنوان کار دانشجویی، سه روز در هفته با کودکانِ زنان شهر نو، در دو خوابگاه و مؤسسهای که شرکت نفت برای نگهداری فرزندان زنان روسپی تأسیس کرده بود، کار کردیم. جالب است که وقتی برای یکی از مسئولان فعلی استانداری دربارۀ این دو خوابگاه گفتم، ایشان باورش نمیشد که شرکت نفت در دههی ۵۰، این خوابگاهها را تأسیس کرده بود. برایشان توضیح دادم که این بحثِ مسئولیت اجتماعی شرکتها و مؤسسات و افراد که این روزها مطرح میشود در دههی ۵۰، در کشور مورد توجه بوده است و تجربیات خوبی داشتهایم.
گفتم میخواهم بروم شهر نو. ایشان گفت: «تو میخواهی بروی آنجا چه کار؟ بعد میآیی گریه میکنی پیش من و من حوصله ندارم.» گفتم: «قول میدهم گریه نکنم». |
[در سال ۱۳۸۵ برای شروع فعالیت،] دروازه غار را انتخاب کردیم و رفتیم دنبال مکانی برای احداث مرکز. ما از کارهای قبلی یاد گرفته بودیم که چطور کار «توسعۀ محلهای» کنیم و افراد را به منظور پیشبُرد کار، کنار خودمان نگه داریم. به همین خاطر رفتیم با مسئولان محل، با ریشسفیدان محل، با نیروی انتظامی، با کسبه و مغازهداران و… صحبت کردیم و گفتیم که میخواهیم چنین مرکزی را در اینجا احداث کنیم. رئیس کلانتری گفت: «ما در این محل، مشکلی نداریم.» رفتیم و جایی پیدا کردیم و باز مراجعه کردیم به کلانتری و گفتیم جا گرفتهایم برای این مرکز. رئیس کلانتری گفت: «من که گفتم ما اینجا مشکلی نداریم. بروید جایی دیگر». بار سوم که رفتیم، رفته بودیم که برای افتتاحیه دعوتشان کنیم. گفت: «میدانید چرا با آمدنتان مخالفت میکردم؟ چون تأمین امنیت شما برای ما در این محل خیلی مشکل است.»
داستان این زنان چیست؟ زنانی که طی این سالها هیچ صدایی نداشتند، هیچ جا نبودند، همیشه متهم میشوند و همیشه زنان بد و بدذاتی دانسته میشوند و تلقی [رایج] این است که آگاهانه دست به تنفروشی میزنند. |
به هر حال ما کار را شروع کردیم با این فکر که ببینیم داستان این زنان چیست؟ زنانی که طی این سالها هیچ صدایی نداشتند، دیده نشدند، همیشه متهم میشوند و همیشه زنان بد و بدذاتی دانسته میشوند و همه فکر میکنند که با میل و رضایت دست به تنفروشی میزنند.
کشور ایران برای راهاندازی مرکز گذری برای زنان واقعا شجاعت کرده است، چون بحث DIC [ـِ زنان معتاد] همراه با بحث تنفروشی است و اغلب کشورهای مسلمان زیر بار این قضیه نمیروند و حاضر نیستند خدمات بدهند. به همین دلیل میگویم ایران واقعا جسارت کرده و خانۀ خورشید اولین DIC زنان در خاورمیانه است.
خیلیها میگفتند که این افراد بمیرند بهتر است! میگفتند حیفِ شما نیست که میروید اینجا کار میکنید؟ |
دیروز داشتم برای دوستی میگفتم: گاهی برای این زنان دلم بیشتر تنگ میشود تا بچۀ خودم که اینجا نیست. |
حالا بعد از این همه سال کار با این افراد، وقتی هر کدام از اینها از در وارد میشوند، همدیگر را بغل میکنیم و میبوسیم. دیروز داشتم برای دوستی میگفتم گاهی برای این زنان دلام بیشتر تنگ میشود تا بچۀ خودم که اینجا نیست. وقتی یکی از زنان را نمیبینیم، همهاش خبر میگیریم: بچهها از امالبنین چه خبر؟ نکنه بلایی سرش آمده باشد! رابطهای میان ما به وجود آمده که نمیتوانم وصفاش کنم. به هر حال، در این سالها این آدمها خیلی چیزها به ما یاد دادند و ما هم متقابلا چیزهایی را که یاد گرفته بودیم، به تدریج به آنها انتقال دادیم.
داد میزدند: «ما میخواهیم اینجا رو آتش بزنیم! عامل فساد ویران باید گردد! معدوم باید گردد!» |
آن آقای نظامی که آمد گفتم: جناب، من نمیدانم درجۀ شما چیست، ولی من مشکلی دارم، ببین شما میتوانی مشکل این سه تا دختر را حل کنی؟ این سه دختر را با ایشان فرستادم در اتاق مددکاری و به بچهها گفتم مهرنوش جان، فرناز جان، زهرا جان، این آقا آمدهاند که به شما کمک کنند! هر مشکلی دارید به ایشان بگویید. این آقا رفت در اتاق و ۲۰ دقیقه بعد برگشت با حال زار و نزار. چنان حالش بد شده بود که باور کنید یکی باید زیر بغل ایشان را میگرفت. بالاخره بلند شد و رفت بیرون. خبرنگار همین که او را دید پرید جلو و میکروفن را گرفت جلویش و گفت جناب نظر شما چیه؟ خانمها هم آنجا داد میزدند: «ما میخواهیم اینجا رو آتش بزنیم! عامل فساد ویران باید گردد! معدوم باید گردد!» ناگهان این آقای نظامی داد زد: «بسه! بسه! خجالت بکشین! اینها دارند اینجا کمک میکنند! اینها نباشند کی به داد این دخترها و زنها برسه!» خبرنگارها که بلافاصله رفتند. خانمها و آقایان هنوز ایستاده بودند. من گفتم خانمها بفرمایند داخل. همان موقع جلسۀ NA برگزار میشد؛ یک گروه سر کلاس بودند، یک گروه دیگر هم در حال نقاشی بودند. به خانمها گفتم اینجا که میگویید لانۀ فساد است بیایید ببینید چه میکنیم. دیدند که بله! کارگاه و کلاس برقرار است. بعد دیگر این قضیه تمام شد. یعنی ما هم روی گروه هدف کار کردیم، هم روی جامعهای که پیرامون ما بود.
ما هر شب وضعمان همین است. تا دیروقت این طرف و آن طرف یا مشغول تعریف روایت خانۀ خورشیدیم یا مشغول چانهزنی با مسئولان و کسانی که میتوانند کمکی به این حوزه بکنند. بعد هم که دو سه دهانِ باز در خانۀ خودمان منتظرمان اند و باید برویم شامشان را بدهیم. به قول خانم منشیزاده، شبها که میرویم خانه باید مثل سوسک از کنار دیوار رد شویم تا کسی اعتراض نکند که چرا دیروقت آمدید (با خنده). حالا تازه غذا هم از پیش آماده شده و فقط باید گرم بشود! ما زنها نقشهای متفاوتی باید بازی کنیم. ما از اول یکی از اهدافمان همین بود [یعنی نوشتن و مستندسازی تجربیات]. حتی یکی دو نفر از دانشجویان حاضر بودند کار مستندسازی ما را بکنند، نشد. خودمان هم بارها به این فکر افتادیم که کار را سبک کنیم و بنشینیم به ثبت و ضبطاش. اما نشده به واقع. شاید گروهی موازی لازم است که اینها را ثبت کند … .
تلاش ما این است تا بهبودی، سلامت و شادی را ترویج کنیم. به این راه و شیوه عمل کردهایم، هستیم و اینطور زندگی میکنیم.
تلاش ما این است تا بهبودی، سلامت و شادی را ترویج کنیم. به این راه و شیوه عمل کردهایم، هستیم و اینطور زندگی میکنیم. |
پاورقی