عبادتِ سرد
مطابقِ قانونِ دین
عیسی(ع) از سپیدهدم دیگر بار به معبد آمد و مردم نیز گردِ او آمدند. عیسی نشست و مشغولِ تعلیمِ ایشان شد. در همین وقت، سرانِ قومِ [یهود] و فریسیان(۱)فریسیان: گروهی از عُلمای دینی یهود.، زنی را که در حالِ زنا گرفته بودند، کشانکشان به مقابلِ جمعیت آوردند و به عیسی گفتند: «ای استاد، ما این زن را به هنگامِ عملِ زنا گرفتهایم. او مطابقِ قانون موسی باید سنگسار شود، ولی نظر شما چیست؟» این را برای آزمون او گفتند تا دستاویزی برای متهم کردنِ او [به بیدینی و بدعت] بیابند.(۲)عیسی(ع)، روح دین و احکامِ شریعت را «محبت» [به خداوند و انسانها] میدانست. از نظر علمای دینی، موقعیتِ سنگسارِ زنِ گناهکار، وضعیتی بود که میتوانست عیسی را به تعارض و تناقض (بین محبت و حکم دین) بکشاند.
عیسی سر به زیر افکنده بود و با انگشتِ خود بر روی زمین چیزهایی مینوشت. اما سران قوم با اصرار میخواستند که او جواب دهد. پس عیسی سر بلند کرد و به ایشان فرمود: «بسیار خوب، اما سنگِ اول را کسی بر او بزند که خود تا به حال گناهی نکرده باشد.»
سپس سر به زیر افکند و به نوشتن بر روی زمین ادامه داد. لیک آنها چون این را شنیدند، یکایک بیرون رفتند و نخست پیرتران روانه شدند، و او با آن زن، که آنجا همچنان در میانه بود، تنها ماند.
آنگاه عیسی سربلند کرد و بدو گفت: «ای زن، آن مدعیانِ تو کجا رفتند؟ آیا هیچ کس نماند که تو را محکوم کند؟» زن گفت: «هیچ کس ای آقا». پس عیسی گفت: «من نیز تو را محکوم نمیکنم. برو و دیگر گناه مکن.»(۳)انجیل یوحنّا، فصل ۸، آیات ۲-۱۱.
عبادتِ سرد
پیرزنی در چین زندگی میکرد که بیست سال از راهبی نگهداری کرده بود: کلبه کوچکی برای او ساخته و ساعتهایی که او به تفکر و عبادت فرو میرفت، برایش غذا میپخت.
روزی از خود پرسید که راهب در طول این سالها چه پیشرفتی کرده است؟ برای آزمایش و اطلاع از این امر، از دختری زیبا و طنّاز كمك گرفت. به او گفت: «برو در آغوشاش کِش و ناگهان بپرس حالا چه میکنی؟»
دختر طناز، نزدِ راهب رفت و بیمعطلی در آغوشاش کشید و پرسید که چه خواهد کرد. راهب شاعرانه پاسخ داد: «درختی کهن، در زمستان، روی صخرهای سرد میروید، از حرارت و گرما هیچ جا اثری نیست!»
دختر نزد زنِ سالخورده بازگشت و آنچه را شنیده بود بازگو کرد. پیرزن به کلبهی راهب رفت و آن را آتش زد.(۴)«گوشت ذِن، استخوان ذِن»، پال رپس، ترجمهی سهراب دریابندری، نشر نو، قطعهی ۳۷.
همدردی و خشم
متی به لای-تو گفت: «تو در مقابل ظلم خشمگین نمیشوی؛ کسی که از دیدنِ ظلم به خشم نیاید، نمیتواند هوادارِ واقعیِ نظامی عادلانه باشد. خشمگین شدن در برابرِ ظلم، ورای شرکت در اِعمال ظلم و یا محکوم (و بد) دانستنِ ظلم است.
خشم نباید زود شعلهور شود و زود فروکش کند، بلکه باید درکشده و دیرپا باشد تا بتواند راهها و ابزارهای مؤثّرِ برطرف کردنِ ظلم را بیاید و به کار گیرد.
متی میگفت: «می-ان-له با کسی صرفاً همدردی نمیکرد؛ احساسِ رأفت و مهری که از دیدنِ زندگیِ دردآورِ ستمدیدگان به او دست میداد را به خشم پیوند میداد. در چنین موقعیتهایی، آدمهای ساده و ناآگاه، دچارِ احساسِ دلسوزیای میشوند که حسی مثلِ آزردگی است و همراه با یأس است.»
می-ان-له میگفت: «چنین دلسوزیای اغلب به معنیِ «دریغْ داشتنِ کمک» است. من خودم را جای دردمندان نمیگذارم تا صرفاً در رنجِ آنها شریک شوم، بلکه پس از همدلی، خشمام را به کار میگیرم تا دردشان را پایان دهم.»(۵)به نقل از کتابِ «اندیشههای متی»، ترجمهی بهرام حبیبی، نشر آگاه، قطعههای «خشم در مقابل ظلم» و «در همدردی و دلسوزی»، با ترجمهی مجدد و بازنویسی.
اما آیا واکنشِ پیرزن در برابر بیتفاوتیِ راهب، محبتآمیز است؟ چرا او کلبه را به آتش میکشد؟ در چنین داستانِ نمادگونهای، چه بسا که آتش زدن را نیز باید نمادین نگریست: آتش، جلوهای است از نیروهای معنوی و موجب تغییر شکل، پاک شدن، تعالی و تولد دوباره.
(رجوع کنید به مطلبِ «زنده شدن از دلِ آتش»)
پاورقی