آسوده خاطر ز بهار و خزان

(درباره‌‌ی نماد سرو در ایران و جهان)

نماد سرو در جهان، سمبل حیات و فناناپذیری، استقامت، راستی، وقار، آزادگی و شکیبایی از جمله در سوگواری و اندوهِ از دست دادن یار است.

در برخی نقاط جهان از جمله چین، ترکیه، ایران و بعضی کشورهای اروپایی، در گورستان‌‌ها سرو می‌‌کارند که حاکی از ارتباط سرو (درخت زندگی) با نقیض آن یعنی مرگ است. در فینیقیه‌‌ی باستان، سروْ باروری و حیات دوباره را نمایندگی می‌‌کرد و در چین نیز این درخت نماد عمر طولانی و اعطاکننده‌‌ی سلامتی است. در ژاپن این درخت را مانند دیگر درختانِ همیشه سبز مکانِ زندگیِ خدایان تلقی می‌‌کرده‌‌اند و آیین‌‌هایی عبادی در رابطه با آن داشته‌‌اند. در یونان باستان سرو در حماسه اودیسه درخت تولّد دوباره است و نیز وصف الهه‌‌ی آفرودیت آنگاه که به سوگ معشوق کشته‌‌شده‌‌اش آدونیس نشسته است. سرو در تصاویر کیمیاگری نیز اغلب با [مقابله و ایستادگی و زنده‌‌ ماندن در برابر] مرگ ارتباط دارد.(۱)در مکاتبات نقّاش بزرگ هلندی، ون‌‌گوگ، تأملات بسیاری درباره‌‌ی درخت، که از نخستین موضوعات مورد مطالعه و بررسی او بود، یافت می‌‌شود. درخت در نقّاشی‌‌های ون‌‌گوگ رمز زندگی و به‌‌ویژه نماد خوشبختی شد. اما زیبایی سرو به‌‌طور خاص تا پایان عمر ذهنش را به خود مشغول می‌‌داشت. ون‌‌گوگ در نقاشی‌‌هایش، بر کیفیت خاصِ رنگ سبزِ سرو و کمال و خطوط و تناسباتش تأکید دارد. و در نامه به برادرش، در اواخر عمر، سرو را زیبا و باشکوه توصیف می‌‌کند. او که از بیماریِ روانیِ مزمنی رنج می‌‌برد، سه ماه پیش از مرگ، در تابلوی «جاده‌‌ی درخت سرو»، درختی را که سال پیش در تابلوی «شب پرستاره» نقّاشی کرده بود به شکلی مبالغه‌‌آمیزتر تصویر می‌‌کند: درخت سرو، رمز حیات، جاودانگی و نامیرایی، در این دو نقاشی همچون درخت کیهانیِ غول‌‌پیکری که زمین را به آسمان متصل می‌‌کند قد برمی‌‌افرازد. (مونیک دوبوکور، رمزهای زنده‌‌جان، ترجمه‌‌ی جلال ستاری، نشر مرکز، ۱۳۷۶.)

چوب درخت سرو، که هنگام سوختن خوشبو است، ماده‌‌ی ساختمانی مناسبی بوده است و از آن در ساختن معابد، کشتی‌‌ها و مجسمه‌‌ها استفاده می‌‌شده است.
این چوب در ژاپن در ساختن معابد بودایی و عبادتگاه‌‌های شینتو به کار می‌‌رفته است؛ کشتی نوح عمدتاً از الوارهای چوب سرو ساخته شده بوده، و در سرزمین‌‌هایی کتیبه‌‌ها و فرمان‌‌ها را بر چوب سرو حک می‌‌کرده‌‌اند. صندوق چوب سرو، محافظت‌‌کننده از زوال تلقی ‌‌شده و تابوت از چوب سرو، سمبل فناناپذیری و تجدید حیات بوده است. این تصور وجود داشته است که درخت سرو، آدمی را از اضمحلال حفظ می‌‌کند و در ساختن تابوت‌‌های مومیایی‌‌ها نیز از چوب سرو استفاده شده است.

در نظر ایرانیان باستان سرو نمادی مقدس بود. در دوران هخامنشی و ساسانی، درخت سرو، درخت زندگی و نماد جاودانگی بوده است. بر روی یادمان‌‌های مربوط به میترا (مهر) هفت سرو دلالت بر هفت اختر (هفت فلک) دارد که روح در سفر خود به ‌‌سوی آسمان، از آن‌‌ها می‌‌گذرد. درخت سروِ ویژه‌‌ی فلکِ خورشید، در عین حال مظهری از جنبه‌‌ی مثبت زندگی و نماد حیات است، و از همین‌‌ روست که بسیاری از مکان‌‌های مذهبی یا مقدس در ایران با سرو احاطه شده‌اند.

در اثر تقدس یا ارزش سرو بوده است که آن را مهریه‌ی دختران قرار می‌‌دادند و خمره‌‌های چوبی مخصوص نگهداری شراب و نیز برخی سازهای موسیقی را از چوب سرو می‌‌ساختند.

در اوستا به سروی اشاره شده که درختی است بهشتی که برگ‌‌هایش دانش است و تنه‌‌اش خرد و آن کس که از میوه‌‌ی آن بچشد به “جاودانگی” خواهد رسید.

زرتشت، پس از مبعوث شدن، علاوه بر کتاب مقدسِ اوستا، آتش همیشه روشن و سروِ همیشه سبزِ آیینِ خویش را بر گشتاسب عرضه می‌‌دارد.

بنا به روایتی زرتشت دو شاخه سرو از بهشت آورد و یکی را در قریه‌‌ی کَشمَر (کاشمر) و دیگری در قریه‌‌ی فَریُومد (فرومَد، فارمَد، در نزدیکی سبزوار) کاشت. گفته شده است که پس از آنکه زرتشت درخت سرو را بر در آتشکده کاشت، این درخت بالید و بر هر برگش فرمان اهورا مزدا نوشته شده بود که «ای گُشتاسب! ایمان بیاور» و گشتاسب دین زرتشت را اختیار کرد.

شاید مهم‌‌ترین وجه نمادین سرو، آزادگی باشد. “سروِ آزاد” به این نام خوانده می‌‌شود چرا که شاخه‌‌هایش راست‌‌رُسته و از قید کجی و ناراستی و نیز اتّکا به درختان دیگر فارغ است. انتساب این صفت به سرو دلیل دیگری نیز دارد: سرو در حیات تازه، پرطراوت و همیشه سبزِ خویش، از فصل‌‌ها (زمان) و میوه‌‌داشتن (همچون سودمندی‌‌ یا جلوه‌‌ای موقت) فارغ است: «حکیمی را گفتند: چندین درخت که خدای تعالی آفریده است و برومند گردانیده، هیچ یک را “آزاد” نخوانده‌‌اند، مگر سرو را که ثمره ندارد، در این چه حکمت است؟ گفت: هر یک را دخلی معین است به وقت معلوم؛ گاهی به وجود آن تازه‌‌اند و گاهی به عدم آن پژمرده، و سرو چنین نیست و همه وقت تازه است و این صفتِ آزادگان است.» شاید اینکه معشوقِ سروْ صفت را سبزپوش و یکتاپوش گفته‌‌اند نیز اشاره به ویژگیِ تازگی و عدم تلوینِ(۲)تلوین: تغییر در احوال و حالات. مولانا می‌‌گوید: جمله تلوین‌‌ها ز ساعت خاسته‌‌است/رست از تلوین که از ساعت برست سرو داشته باشد. صائب تبریزی گفته است:

چون سرو در مقام رضا ایستاده‌‌ام
آسوده‌‌خاطرم ز بهار و خزان خویش

و نیز:

تا داشتیم چون سرو، یک پیرهن در این باغ
از گرم و سرد عالم، پروا نبود ما را

به نظر برخی انتساب صفت آزادگی به سرو، یادگار ارتباط آن با “ناهید” است که در اساطیر و افسانه‌‌ها رمزی از آزادگی و آزادی است.

از دیگر صفات سرو در ایران، پایداری و شکیبایی بوده است. علاوه بر اینها، والاییِ مرتبه و قدر معشوق و نیز رعنایی و راست‌‌قامتی و خوش‌‌رفتاری وی را نیز با نماد سرو بیان نموده‌‌اند.

به‌‌همین ترتیب در شعر و ادب فارسی، صفات بسیاری از قبیل: راستین، بلند، سرفراز، سرکش، تازه، جوان، سایه‌‌دار، پابرجای و پایدار برای سرو آمده است. همچنین در مواردی بسیار که سرو کنایه از قامت و رفتار معشوق است، با صفاتی از این قبیل می‌‌آید: موزون، بهاراندام، طوبی‌‌خرام، پریشان‌‌خرام، بی‌‌پروا خرام، قیامت‌‌خرام، قیامت‌‌قیام، خرامان، چَمان، سبُک، روان، هوادار و دلجوی.

شایان ذکر است که واژه‌‌های «سروستان»، «سرو سَهی» و «سرو ستا» نیز هریک نام آهنگی موسیقیایی هستند.

شاعران ایران نیز از نماد سرو به شکل‌‌های مختلف بهره برده‌‌اند؛

انوری گفته است:

دست سرو ار دعای تو نکند
قامتش چون بنفشه پر خم باد

سعدی می‌‌سراید که:

گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم
وَرَت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد

و این بیت از خاقانی است:

یکی بِخْرام بر بُستان که تا سرو روان بینی
دلت بگرفت در خانه، برون آ، تا جهان بینی

اما شایسته است که بهره‌گیریِ حافظ از نماد سرو را، با جلوه‌‌های گوناگون، به تفصیل بیاوریم:

🔸 زیر بارند درختان که تعلّق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد🔸 عاقبت دستْ بِدان سرو بلندش برسد
هر که را در طلبت همّت او قاصر نیست🔸 نه هر درخت تحمّل کند جفای خزان
غلام همّت سروم که این قدم دارد(۳)قدم داشتن: پایداری (پای‌‌داری و ثابت‌‌قدمی) 🔸 از دل و جان شَرَفِ صحبت جانان غرض است
همه آن است وگرنه دل و جان این همه نیست
منّت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان، این همه نیست(۴)چندان ارزشی ندارد. 🔸 دل ما به دور(۵)دوران و زمانِ رونق. رویت، ز چمن فَراغ دارد(۶)بی‌‌نیاز است.
که چو سرو پای بند است و چو لاله داغ دارد

🔸 سایه‌‌ی سروِ تو بر قالبم ای عیسی دم
عکس روح است که بر عظم رمیم(۷)عظم رمیم: استخوان‌‌ پوسیده. برگرفته از آیه‌‌ی ۷۸ سوره یس. افتاده‌‌ست

🔸 به سرکشیِّ خود ای سرو جویبار مناز
که گر به او رسی، از شرم سر فرو داری

🔸 می‌‌شکفتم ز طرب، زان‌‌که چو گل بر لب جوی
بر سرم سایه‌‌ی آن سرو سَهی‌بالا(۸)سَهی: راست و بلند. «سرو سهی» در موسیقی ایرانی، از الحان باربد است. بود

🔸 شمشاد خرامان کن، وآهنگ گلستان کن
تا سرو بیاموزد، از قدّ تو دلجویی

🔸 ز سروِ قدِّ دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمه‌‌اش بنشان که خوش آبی روان دارد

🔸 راهم شرابِ لعل زد ای میر عاشقان
خون مرا به چاه زنخدانِ یار بخش
یا رب به وقت گل، گنه بنده عفو کن
و این ماجرا به سروِ لب جویبار بخش

🔸 ساقی حدیثِ سرو و گل و لاله می‌‌رود
و‌‌ این بحث با ثلاثه‌‌ی غَسّاله(۹)ثلاثه‌‌ی غسّاله (سه‌‌تاییِ شوینده) اشاره به رسمِ نوشیدن سه پیاله از نوعی شراب به وقت صبح بوده که برای تن و جان شفابخش تلقی می‌‌شده است. (استاد بدیع‌‌الزمان فروزانفر)گویی به زعم حافظ، آلودگی‌‌های شرک و خودپرستیِ سالکِ راه حق را، نوشیدن شرابِ توحید در این سه مرحله برطرف می‌سازد: صبر و استقامت در پرهیز از پرستش و تکیه به بت‌‌ها (سرو)، شکفتگی و خروج از تکلّف، با مزیّن شدن به اخلاق کریمه‌‌ی الهی (گل)، و شیفتگی و فنا و پاک شدن از منیّت و غرق شدن در عشقِ خداوند (لاله). (آیت‌‌الله حسن‌‌علی نجابت شیرازی) می‌‌رود

🔸 مکدّر است دل، آتش به خرقه خواهم زد
بیا ببین که کِرا می‌‌کند(۱۰)کِرا کردن: ارزش داشتن و لایق بودن. تماشایی
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که می‌‌رویم به داغ بلندبالایی
نعیمِ خُلد چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیرِ او تماشایی

🔸 بس که در خرقه‌‌ی آلوده زدم لافِ صَلاح
شرمسارِ رخ ساقیّ و میِ رنگینم
جامِ می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از خَلق جهان پاک‌‌دلی بگزینم
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
بر دلم گَردِ ستم‌‌هاست خدایا مپسند
که مکدّر شود آیینه‌‌ی مهرآیینم(۱۱)حافظ در غزلی دیگر می‌‌گوید:

دل که آیینه‌‌ی شاهی است غباری دارد
از خدا می‌‌طلبم صحبت روشن‌‌رایی

کرده‌‌ام توبه به دست صنم باده‌‌فروش
که دگر می نخورم بی‌‌رخ بزم‌‌آرایی

جوی‌‌ها بسته‌‌ام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سَهی ‌‌بالایی

***

در بیشتر بناهای ایران باستان، به‌‌ویژه بناهای مذهبی تصویر سرو به‌‌صورت نقش برجسته و نقّاشی دیواری دیده می‌‌شود. بهترین نمونه در این خصوص تصویر درخت سرو بر بدنه‌‌ی پلکان‌‌های کاخ آپادانای تخت جمشید است که در بین گروه‌‌های مختلف مردم قرار گرفته است. هنرمندان دوران اشکانی و ساسانی نیز نقش سرو را بارها در آثارشان به‌‌کار گرفته‌‌اند.


سرو یکی از نقوش مورد توجه در هنرهای سنتی‌‌ای چون نقش فرش، منسوجات و دوخت‌‌های سنتی بوده است. طرح «بتّه جقه» که به‌‌وفور در هنر ایرانی حضور دارد، شکلی تجریدی از درخت سرو است که نوک آن [براثر وزش باد یا به ناز و مهر و یا به دل‌جویی آن‌‌کس که در پایین است] خم شده است. این شکل به‌‌صورت نقوش تزئینی متنوعی در فرش‌‌ها، شال‌‌های ترمه و قلمکاری‌‌های اصفهان، پته‌‌ی کرمان و … دیده می‌‌شود.

تصویر سرو از گذشته تاکنون با عنوان نقش تزئینی در ظروف سفالین نقش بسته است. علاوه بر این در آثار نگارگری و نقاشی ایرانی نیز تصویر سرو، به‌‌تکرار، دیده می‌شود؛ مانند نقاشی‌‌ای از کلیله و دمنه که به سال ۸۳۳ هجری ترسیم شده است.(تصویر پایین سمت راست)

***

سرو کاشمر

“سرو کاشمر”، درخت سروی است که زردشت از بهشت آورد و در قریه‌‌ی کاشمر(کَشمر) نشاند. این نهال بهشتی که سرشتی مینوی دارد، تا آنجا تناور شد که بنا بر روایات، در سایه‌‌ی آن بیش از ده هزار گوسفند آرام می‌‌یافتند و وقتی گوسفند و آدمی نبودند حیوانات وحشی و درّنده در سایه‌‌ی آن می‌‌آسودند. مرغان بیشماری نیز بر شاخه‌‌های آن مأوا داشتند.

در شاهنامه نیز از این درخت مقدس در زمینه‌‌ی برآمدن زرتشت و گسترش آیین او یاد شده است:

«چون گیتی بر گُشتاسب راست شد، آنچنان نیرومند و بِشْکوه بود که گویی در فرّ و فروغْ فریدون می‌‌خواست شد. […] سالی چند گذشت. “درخت”ی گَشَن(۱۲)تنومند، انبوه و پُر.‌‌بیخ و بسیار شاخ، در ایوان گشتاسب به میان کاخ بر رُست و سر برکشید:

همه برگ او پند و بارَش خرد
کسی کز چُنُو برخورَد، کی مِرَد؟خجسته پی و نامِ او زردهُشت
که آهِرمن بدکنش را بکشت

زردشت گشتاسب را به دین خویش گرایاند […] از آن پس همگان به سوی گشتاسب آمدند و به دین نو گرویدند. فرّه ایزدی(۱۳)فَرّ (فَرّه، خَرّه) به معنی شکوه و جلال و شأن و شوکت و زیبندگی است اما در اصطلاح اوستایی، حقیقتی الهی و کیفیتی معنوی است که چون برای کسی (یا سرزمینی) حاصل شود او (یا آن) را به شکوه و جلال و تقدّس و عظمت معنوی می‌‌رساند، و صاحب قدرت ودانش و خُرّمی و سعادت می‌‌کند. بنا بر متن اوستا، میان فَرّ (خَرّه) و آتش (آذر) همبستگیِ بسیار وجود دارد. (محمد جعفر یاحقی، فرهنگ اساطیر و داستان‌‌واره‌‌ها در ادبیات فارسی) پدیدار شد و دل بدسگالان را از بدی پالود. دخمه‌‌ها، از فروغ مینو، رخشید و تخمه‌‌ها از آلودگی پاک و پیراسته آمد. گشتاسب دین‌گستران و موبدان را به هر سوی فرستاد و آذرِ گنبدان را بنیاد نهاد. نخستینِ این گنبدهای آذر، آتشکده‌‌ی مِهر بُرزین بود که آن را، به آیین، در کاشمر پی‌‌افکند و سروی را که [زرتشت] از بهشت آورده بود بر آستانه‌‌ی آن کِشت و بر آن زادْ سروِ سهی، نوشت که: «پذرفت گشتاسب دین بهی»

سالیانی چند سپری شد و این درخت، به شیوه‌‌ای شگفت، ستبری و سترگی گرفت:

چنان گشت آزاد سرو بلند
که بر گِرد او بر، نگشتی کمند

گشتاسب، در کنار این سرو سترگ و ستبر، دو ایوان برآورد […] و بر آن نگاره‌‌های جمشید و فریدون را برنگاشت و نگاره‌‌های گنبدانِ آذر را.

سپس، برگرداگرد این کاخ‌‌ها، باره‌‌ای آهنین ساخت و برافراخت و خود در آن‌‌ها کاشانه گزید و به هر سوی پیام فرستاد که: «سرو کَشمَر در جهان بی‌‌همتاست و آن درختی است که خدایْ آن را از مینو برای گشتاسب فرستاده است و او را گفته که: « از این‌‌جا، به مینو گرای»، پس به سوی این سرو بشتابید تا از گمراهی رهایی یابید.»

در آیین پیشینیان منگرید
بر این سایه‌‌ی سروْبُن بگذریدسوی آذرانْ آذر آرید روی
به فرمان پیغمبر راستگوی

پس مِهان جهان، همه رو به سوی سرو کَشمَر نهادند و آن پرستشکده بهشت شد، بهشتی که زردشتْ دیو را در آن به بند افکنده بود.»(۱۴)میر جلال‌‌الدین کزازی، دفتر دانایی و داد (بازنوشت شاهنامه)، انتشارات معین، ۱۳۹۳
سرو کاشمر تا سالیان دراز بر جای بود، تا اینکه بنا بر روایتی، در سال ۲۴۷ هجری قمری در مجلس متوکّل عباسی از آن سخن به میان آمد. خلیفه خواست که آن را ببیند و به طاهر‌‌بن‌‌عبدالله، عامل خویش در خراسان، فرمان داد آن را قطع کند و [درخت را] بر اُشتران بسیار بگذارد و به پیش او بفرستد!

یاران طاهر و مردمان، او را ازاین کار بیم دادند اما طاهر نپذیرفت. چون نجاران برای قطع درخت آمدند، مردمان روستا اموال بسیار گِرد کردند که به طاهر بدهند تا از قطع آن چشم بپوشد اما طاهر با امر خلیفه مخالفت نکرد. چون درخت را بینداختند زمینِ آن حدود بلرزید و به کاریزها و بناها خلل وارد آمد، و انواع و اصناف مرغان، چندان بر گرد آن به پرواز درآمدند که آسمان پوشیده گشت و مردمان به انواعِ الحانْ زاری می‌‌کردند. چون درخت، که بر هزار و سیصد شتر نهاده بودندش، به یک منزلیِ مَقَرِّ خلیفه رسید، غلامان تُرک شب‌‌هنگام آن را تکه‌‌تکه کردند و خلیفه به دیدار درخت نائل نیامد.

عمر این درخت، بنا بر بعضی محاسبات، هزار و چهارصد و پنج سال بود.

منابع:
  1. محمد جعفر یاحقی، فرهنگ اساطیر و داستان‌‌واره‌‌ها در ادبیات فارسی، نشر فرهنگ معاصر، ۱۳۸۶
  2. بهمن نامور مطلق و منیژه کنگرانی، فرهنگ مصور نمادهای ایرانی، نشر شهر، ۱۳۹۴
  3. گرترود جابز، فرهنگ سمبل‌‌ها، اساطیر و فولکلور، ترجمه‌‌ی محمدرضا بقاپور، نشر اختران، ۱۳۹۷
  4. راونا شِپرد و رُپرت شپرد، هزار نماد، ترجمه‌‌ی آزاده بیداربخت و نسترن لواسانی، نشر نی، ۱۳۹۵

پاورقی[+]

دیدگاهی در مورد این مطلب دارید؟ برای ما بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *