بازپس‌گیریِ انسانیتِ به‌غارت‌رفته

دریافت متن «بازپس‌گیری انسانیت به غارت رفته»

مروری بر زندگی و اشعار احمد مَطَر

احمد مطر در سال ۱۹۵۴ میلادی در روستای «تنومه» از توابع شهر بصره کشور عراق متولد شد. وی به شعرهای انتقادآمیز و گزنده‌اش در مورد حاکمان، معروف است. شعرهای آغازین او تحت تأثیر محیط روستا و هم‌چنین فضای حاکم بر شعر عرب، بیش‌تر عاشقانه و رمانتیک بودند ولی پس از دیدن مشکلات اجتماعی مردم و تضاد بین آن‌ها و حکومت سلطه‌طلب و هم‌چنین درک فقدان آزادی در جامعه به سرودن اشعار سیاسی-اجتماعی روی آورد:

«نوشتن و سرودن برای من، نوعی اعتراض علیه اوضاع نابسامانِ جهان عرب است. تلاشی است برای بازپس‌گرفتنِ انسانیتِ به‌غارت‌رفته‌ام و این از آن روست که خداوندی که مرا خلق کرد به من امر فرمود که بخوانم(۱)اشاره به آیات ابتدایی سوره‌ی علق که نخستین آیاتی است که بر پیامبر(ص) وحی شده است: «إقرأ باسم ربّک الذی خَلَق* خَلَقَ الإنسانَ مِن عَلَق*إقرآ و ربُک الأکرم* الّذی عَلَّمَ بالقَلم*عَلَّمَ الإنسانَ ما لایعلم». و… من می‌کوشم که قبرم را با «قلم» نبش کنم و جنازه‌ام را پیش از تعفّن برُبایم تا بتوانم فریاد بزنم و در فریادم فریادِ هزاران زنده‌به‌گورِ دیگر را خلاصه کنم، زیرا من می‌دانم «کلمه» معجزه‌ی این امّت و شعرْ دست و چشم و تنفس‌گاهِ این مردم است. شعر شراره‌ای است که فتیله‌ی این بمب را مشتعل می‌کند و شاعر، فرمانده‌ی ازجان‌گذشته‌ای است که برای ملّت خویش یک شاهد و یک شهید است.»(۲)حسینی، حسن (۱۳۶۷)، «احمد مطر شاعر خنده‌های تلخ»، مجله کیهان فرهنگی، شماره ۴۹. (به نقل از «الوطن العربی»، سال نهم، شماره ۴۳۱، ۱۹۸۵، ص ۵۴).

«هدفم دعوت مردم به خروج از پرستش بندگان، و بازگشت به نور آزادی در سایه پروردگار است.»(۳)معروف، یحیی (۱۳۹۰)، نقد و بررسی وامگیری قرآنی در شعر احمد مطر، مجله زبان و ادبیات عربی (مجله ادبیات و علوم انسانی سابق)، علمی-پژوهشی، شماره چهارم، بهار و تابستان ۱۳۹۰.

به نقل از مصاحبه با احمد مطر

آزادی، بیداری و آگاهی، ترس و انفعال اجتماعی، استعمارستیزی (بخصوص علیه اسرائیل)، نقد سنت‌های محافظه‌کارانه‌ و هم‌چنین نقد تبعیض و فساد از جمله موضوعات و مضامین شعرهای مطر است که آن‌ها را به زبانی طنزآلود بیان می‌کند؛ البته طنزی گزنده و گاه تلخ. یکی از شاخصه‌های زبانی اشعار مطر، استفاده از قرآن است. آشنایی احمد مطر با آیات قرآن موجب شده در جای‌جای اشعارش، اقتباس یا تلمیحی به آیات قرآن نهفته باشد. به‌کارگیری آیات توسط مطر، گاه بر اساس زمینه و معنای آیات است و گاه خارج از زمینه‌ی آیه در قرآن و صرفاً براساسِ فرم ظاهری آیات:

(۴)اشاره به سوره‌ی تبت در انتهای جزء سی‌ام قرآن.

(۵)شاید اشاره به آیه ۲۰ سوره مزمّل باشد.

(۶)شاید اشاره به آیه ۹ از سوره‌ی ابراهیم یا آیه ۵ از سوره‌ی تغابن باشد.

 

روحیه‌ی انقلابیِ مطر، دشمنی شدید حکومت مستبدِ وقت را علیه وی برانگیخت؛ تا جایی که او را به ناچار وادار به هجرت به کویت کرد. در آن زمان مطر بیست و چند ساله بود. در کویت مطر، هم‌زمان با تدریس در دبستانی خصوصی، در بخش فرهنگی روزنامه‌ی «القَبَس» مشغول فعالیت شد. در همین نشریه‌ بود که مطر با «ناجی ‌العَلی»، کاریکاتوریست مشهور فلسطینی، آشنا شد و به همکاری پرداخت. علی و مطر، از لحاظ فکری و روحی قرابت‌های زیادی داشتند و رابطه‌ی آن‌ها، فراتر از همکاری، به دوستی‌ای عمیق منجر شد.

 

دوران القبس همان زمانی بود که مطر شروع به سرودن شعرهایی کوتاه کرد که «لافته» یا «پلاکارد/ بَنِر» نام گرفتند. شعر‌های سیاسی‌اجتماعی‌ای که از لحاظ محتوایی بسیار غنی و موجز و گاه تا حد یک بیت بودند. شاید وجهِ شباهتِ اشعارِ مطر با پلاکارد همان جنبه‌ی کوتاه بودن، سیاسی بودن و انتقادهای بسیار صریح و گزنده‌ی آن باشد. اللافتات یا پلاکاردهای مطر در صفحه‌ی نخست القبس و کاریکاتورهای علی در صفحه‌ی آخرِ آن چاپ می‌شدند و بر محبوبیت این نشریه بسی افزوده بودند.

 

«در این روزنامه با بهترین دوست زندگی‌ام ناجی العلی آشنا شدم. روزنامه‌ای که پلاکاردهایم را در آن نصب کردم. القبس روزنامه‌ی من است. با آن احساس خویشاوندی دارم. او مرا در آغوش خود گرفت، چشم‌هایم را گشود و بی‌باکانه مثل مریم مقدس بر سینه‌ی خود فشرد در حالی که اطرافیان خشمگینانه بر سرش فریاد می کشیدند: لَقَد جِئتِ شیئاً فَریّاً»(۷)«[ای مریم]، به راستی کار بسیار ناپسندی مرتکب شده‌ای» شماتت و سرزنش قوم مریم(س) نسبت به باردار شدن او، زمانی که با نوزادش عیسی، به میان آن‌ها بازگشته بود و عیسی مسیح را در آغوش داشت. (سوره‌ی مریم، آیه ۲۷)

احمد مطر

مطر و ناجی علی هر دو در راه مبارزه با استبداد حاکم بر جامعه‌ قدم برمی‌داشتند. فعالیت‌های این دو در کویت، خشمِ دیکتاتورهای منطقه را برانگیخت. لذا مقامات کویت آن‌ها را مجبور ساختند تا ‌آن‌جا را ترک کنند. سال ۱۹۸۶ بود که مطر و علی به لندن نقل مکان کردند تا در آن‌جا در بخش بین‌المللِ القبس(۸)Al-Qabas International به کارشان ادامه دهند.

ناجی العلی، یکی از مشهورترین کاریکاتوریست‌های خاورمیانه و جهان عرب بود که در سال ۱۹۳۸ در فلسطین به دنیا آمد. ده ساله بود که هم‌زمان با اعلام موجودیت اسرائیل و حمله به مناطق فلسطینی‌نشین، ناجی به همراه خانواده به جنوب لبنان پناهنده شد و زندگی او در تبعید از همان کودکی آغاز گشت.

علی سال‌های متوالی برای کار و گذران معیشت از جایی به جایی می‌رفت. سال ۱۹۶۰ بود که علی کشیدن کاریکاتور را شروع کرد و فعالیت هنری را به نحوی جدی آغاز نمود. پس از همکاری با نشریات مختلف، ناجی العلی در سال ۱۹۸۳ برای کار در روزنامه‌ی القبس به کویت رفت. و دوستی او با احمد مطر در همان‌جا بود که رقم خورد. حدود دو سال بعد، آن‌ها ناچار به ترک کویت و رفتن به لندن شدند. سال ۱۹۸۷ ناجی العلی در راه رفتن به محل کار خود مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شدت زخمی شد و بر اثر جراحت‌هایی که دیده بود، یک ماه پس از آن فوت کرد. قاتل او هرگز مشخص نشد اما اسرائیل یکی از اصلی‌ترین متهمان این پرونده‌ی ترور است.(۹)پرونده‌ی قتل ناجی العلی، هنوز مفتوح است. در زمان وقوع این ترور، در ارتباط با قتل او تنها یک نفر دستگیر شد به نام «اسماعیل سوان» که وقوع قتل توسط او به اثبات نرسید. سوان در ابتدا خود را عضو سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) اعلام کرد اما بعدها اعتراف نمود که جاسوس دوجانبه بوده و برای موساد (سازمان اطلاعات اسرائیل) نیز کار می‌کرده است. بعدها هم‌چنین فاش شد که موساد دو مامور دوجانبه داشته که در تیم‌های حمله ساف مستقر در لندن کار می‌کرده‌اند و از این قتل اطلاعاتی داشته‌اند. موساد اما حاضر نشد اطلاعات خود را در اختیار دولتِ انگلیس قرار دهد. این قضیه نارضایتی بریتانیا را برانگیخت و انگلیس با اخراج سه دیپلمات اسرائیلی (که یکی از آنها وابسته‌ی سفارت بود و به‌عنوان مسئول این دو مامور معرفی شد) تلافی کرد. مارگارت تاچر، نخست وزیر وقت انگلستان، که از این امر به شدت عصبانی بود، پایگاه لندنِ موساد را تعطیل نمود. پرونده‌ی ناجی علی در سال ۲۰۱۷ مجددا به جریان افتاده است.
منبع: ویکی پدیای انگلیسی، مدخلِ «Naji al-Ali».
ناجی چند هزار کاریکاتور در نشریات مختلف طراحی کرد. کاریکاتورهای او در افکار عمومی محبوبیت بسیاری داشت و جوایز متعددی کسب نمود. بسیاری از کاریکاتورهای علی به وضعیت مردم فلسطین می‌پردازند و رنج و مقاومتِ ایشان را به تصویر می‌کشند. آن‌ها هم‌چنین دولت اسرائیل و اشغال غیرقانونی این کشور و نیز بعضی رهبران فلسطین و رژیم‌های منطقه را به شدت مورد انتقاد قرار می‌دهند.یکی از شخصیت‌های کارتونی ساختِ علی، پسربچه‌ی کوچک و فقیری است که «حنظله»(۱۰)حنظله در لغت به معنای «سیب تلخ» است. نام دارد. حنظله نماد مُصوّرِ مردم فلسطین و دردهای ایشان است. در کاریکاتورهای ناجی علی، حنظله همیشه ده‌ساله است و سن او از این عدد عبور نمی‌کند. ده‌ساله ماندنِ او ناشی از آن است که جز در سرزمین خودش نمی‌تواند رشد کند. ناجی علی از سال ۱۹۷۳(۱۱)آخرین نبرد اعراب علیه اسرائیل در سال ۱۹۷۳ رخ داد. به بعد حنظله را پشت‌به‌بیننده و با دستان قلاب‌شده در پشت ترسیم کرد. حنظله همیشه پیراهن‌ژنده و پابرهنه است و وفاداری کاریکاتوریست به فقرا را نشان می‌دهد. در کاریکاتورهای اخیرترِ ناجی‌ علی، حنظله دیگر تنها تماشاچی نیست و در کارها مشارکتی فعال دارد؛ گاه در حال سنگ‌پرانی، گاه در کار شعارنویسی و… . حنظله «تنها زمانی که آوارگان فلسطینی به وطن خود بازگردند، چهره‌اش را سوی خوانندگان خواهد کرد». ناجی علی درباره‌ِ حنظله اضافه می‌کند: «حنظله، پیکانِ قطب‌نما بود؛ پیوسته به سوی فلسطین اشاره می‌کرد؛ نه فقط فلسطینِ جغرافیایی، بلکه فلسطین در معنای انسان‌دوستانه‌ی آن؛ نمادی برای یک هدف عادلانه؛ خواه در مصر باشد، خواه در ویتنام یا آفریقای جنوبی.»

 

مطر تألیفات متعددی داشته است که بیشتر آن‌ها در لندن (و مواردی در کویت) به چاپ رسیده‌اند، چرا که به‌دلیل محدودیت‌های سیاسی، چاپ آن‌ها در اغلب کشورهای عربی ممنوع بوده و هست. از جمله تألیفات وی مجموعه‌ی «لافتات»(۱۲)پلاکاردها در هفت جلد، دیوانِ «إنّی المَشنوق أعلاه»(۱۳)«من بزرگ‌ترین ملامت‌گرم»، دیوان «الساعه» و شعر بلند «ما أصعب الکلام» است.احمد مطر پس از ترور ناجی‌العلی، شعر بلندی با نام «ما أصْعَبَ ‌الکلام»(۱۴)«چه دشوار است سخن گفتن» در رثای دوست انقلابی خود سرود. مطر هم‌اکنون نیز در لندن ساکن است. شعر مطر ترجمان زخم‌های عربِ تحت سلطه و الهام‌بخشِ تمامی انسان‌هایی است که در هر کجای جهان، با استبداد و استعمار در مبارزه‌اند.

 ۱

 

بیداری

امروز صبح
زنگ ساعت بیدارم کرد
و به من گفت:
«ای عرب‌زاده
وقت خواب فرا رسیده است.»

 

۲

ترس، ترس، ترس

می‌ترسیم از رئیس‌مان
زیرا او نیز می‌ترسد.
اوست که ما را ترسانده است.

چه کسی ترس‌های ما را خواهد زُدود،
وقتی که همگی ترسوییم؟

 

۳

«و اللهُ اَعلَم!»

ای مردم! از آتش جهنم بپرهیزید
به حاکم سوءظن نداشته باشید
سوءظن در دین، حرام است
ای مردم! من در همه حال سعادتمند و خوشبخت هستم
هیچ قاتلی در گذرگاه وجود ندارد
و در هیچ خانه‌ای سوگوار نیست
خونم مباح نیست
و در دهانم پوزه‌بندی وجود ندارد
و هنگامی که حرف نمی‌زنم
شایع نکنید که حاکم دستی در بریدن صدای من دارد
بلکه ای مردم!
من خودم لالم.

من حال خودم را گفتم
… و اللهُ اَعلَم!

۴

صادرات و واردات

بقال شیر گاو را دوشید.
سطل را پر کرد. پولش را به او داد.
گاو، سپاسگزارانه پول را بوسید.
مدت‌ها بود چیزی نخورده بود.
به دکان همان بقال رفت
آنچه در دست داشت به او داد
و فنجانی شیر خرید!

 

۵

غیرقابل‌وصف

اداعا می‌کنیم انسانیم
اما
گوسفندیم
نه کاملاً…بلکه
در ویژگی‌هایی آشکار؛
آیا مانند آنها رانده می‌شویم؟ آری
آیا مانند آنها مطیع هستیم؟ آری
و آیا مانند آنها قربانی می‌شویم؟ آری
این طبیعت گوسفند است
اما بین ما و آنها فرقی است:
ما ردایی نداریم
اما آنها در تمام عمرشان غرق در پشم‌اند!
ما کفش نداریم
اما آنها در هر فصل سُم‌ها را عوض می‌کنند!
و در هنگامِ ذلّت… بع‌بع می‌کنند بی‌هراس
ولی ما حتی سکوت‌مان از صدای سکوت‌مان می‌ترسد!
آنها اندکی قبل از قربانی‌ شدن‌شان
علوفه می‌خورند
ولی ما در اوج گرسنگی
با نانی بخورنمیر سر می‌کنیم!

راستی آیا شایسته‌ی آن هستیم که به ما گوسفند بگویند؟!

 

۶

دعوا

در همه چیز افراطی‌ایم:
یا جاودانگی یا نابودی!
یا به بهشت می‌رویم
یا به زیر دمپایی می‌خزیم!

با تعصب و کینه‌‌ی ما
بوی خوش نسیم… [بوی] مُردار می‌شود!
و با علاقه [و میل‌ ما]،
سرگینِ حیواناتْ پرتقال است!

اگر سرماخوردگیْ ما را دوست بدارد،
برمی‌خیزیم تا عطسه بداهه‌نوازی کنیم،
و عفونت را گسترش دهیم،
و به سرفه‌کردن رأی می‌دهیم؛
[و به سرفه می‌گوییم:] سلطان زیبایی!

و اگر غفلتاً کره الاغی
عضو تشکیلات و حزب ما شد،
او را رهبر جهان می‌کنیم
و این دوست خود را صدا می‌زنیم: «ای خالق رفاقت!»

و اگر فیل ادعای چابکی و تیزپایی کند،
و نیز ادعای ارتباط با ما،
غیرت‌مان به جوش می‌آید
و به سمتِ غزالِ [تیزپا] تیراندازی می‌کنیم.

این گونه بودیم… و هنوز هم هستیم.
درس ها می‌آیند
اما حس نمی‌کنیم آن‌چه را که حس می‌شود.
بر ما دمیده می‌شود اما جان‌هایمان همان‌اند که بودند!
پس این [مغز و] کله‌ها برای چیست؟
– «کله‌ها برای چیست؟
حالت خوب است؟ این چه سؤالی است که می‌پرسی؟
این کله‌ها را خدا برایمان آفریده،
تا به‌وسیله‌ی آن‌ها سربندها را ببندیم!»

۷

دست‌هایی که خدا آفریده است

هان، ای ملّت،
چرا خدا دستانت را آفرید؟
تا کار کنند؟
شغلی برای تو نیست [تا کار کنی].
تا به وسیله‌ی آن غذا بخوری؟
توانی برای تو نمانده.
… برای تو کاری نیست جز بیکاری و انتظارکشیدن.
و نمی‌خوری جز لبان‌ات را [به تأسف و حسرت].
تو به عوض آن‌که بنویسی، نوشته می‌شوی؛
از فرق سر تا نوک انگشت‌ات.

پس چرا خدا دستانت را آفرید؟
گمان‌ات درباره‌ی خدا این است- پناه بر خدا- که
چنین دستانی را آفرید تا
سبیل‌ات را مرتب کنی و ریش‌ات را بیارایی؟
حاشا لله!
این دو دست آراسته را آفریده است تا حاکمان را سرنگون کنی،
از بلندای تخت‌شان به زیر قدم‌هایت.

 

۸

کارنامه‌ی اجمالی

از استاد برادرم
درباره وضعیت تحصیلی‌اش پرسیدم
گفت: سؤال ندارد؛ برادرت نابغه است!
حضورش دقیق
رفتارش محترمانه
و فکرش منظم است.
زبانش مانند چرخ ریسندگی می‌چرخد.
عقلش با بار هزار شتر برابر است.
از تحصیلش نپرس؛
چه می‌گویم؟! کامل؟!
برادر تو کامل‌ترین است
در نظم از همه پیش است.
معدلش هم بالاترین معدل است.
خلاصه بگویم برادر:
برادرت، هیچ آینده‌ای ندارد!

 

۹

تابلوهایی در مسیر جاده

خانه دوستم را گم کردم
از عابران پرسیدم
به من گفتند:
«به سمت چپ برو
پشت سرت تعدادی جاسوس می‌بینی
از نخستین ایشان گذر کن
دیگری را خواهی دید
که در حال تله‌گذاری است
به سمت جاسوس آشکاری که
روبروی جاسوس کمین کرده ایستاده است برو
هفت جاسوس را پشت سر بگذار
سپس بایست!
پشت سر جاسوس هشتم
انتهای راه، سمت راست
خانه دوستت را خواهی یافت»

خداوند، امیر جاسوسان را حفظ کند
که امنیت سرزمین مسلمانان را تأمین کرده است
ای مردم آسوده‌خاطر باشید؛
این خانه‌های همواره امن شماست
فَادْخُلوها بسلامٍ آمنین!(۱۵)با سلامت و اطمینان بدان وارد شوید (سوره حجر، آیه ۴۶).

۱۰

گم‌شدگان

رئیس جمهور
از بعضی از استان‌های کشور بازدید کرد
و هنگامی که برای دیدار محله‌ی ما آمد
گفت:
«صادقانه شکایات‌تان را باز گویید
و از هیچ‌کس نترسید
که زمانه‌ی هراس سپری شده است»
دوستم حسن گفت:
«سرورم!
کجاست گندم و شیر؟
کجاست تأمین مسکن؟
کجاست اشتغال‌زایی‌تان؟
کجاست کسی که داروهای رایگان برای فقرا فراهم سازد؟
سرورم!
ما که از این‌ها، هرگز چیزی ندیده‌ایم!»
رئیس با ناراحتی گفت:
«خداوند مرا بسوزاند
آیا همه این موارد در سرزمین من وجود دارد؟!!
فرزندم
سپاس‌گزارم از صداقت تو که ما را آگاه نمودی
به‌زودی خیر و برکتش را خواهی دید.»

پس از یک سال
دوباره به دیدارمان آمد:
«صادقانه شکایات‌تان را بازگویید
و کسی نترسد
که آن زمان‌ها گذشته است»
هیچ‌کس شکایتی نکرد،
پس برخاستم و فریاد برآوردم:
«کجاست شیر و گندم؟
کجاست تأمین مسکن؟
کجاست اشتغال‌زایی؟
کجاست داروهای رایگانِ فقرا؟
معذرت می‌خواهم عالی‌جناب!
کجاست
دوست من حسن؟!»

 

۱۱

عدالت

مرا ناسزا می‌گوید
و ادعا می‌کند که سکوت من
ضعف او را آشکار کرده است!
مرا سیلی می‌زند
و ادعا می‌کند دهانم بر دستان او سیلی زده است!
مرا به سخره می‌گیرد
و ادعا می‌کند خونم لبه‌ی شمشیرش را کثیف کرده است!
قانون را از موزه‌اش بیرون می‌آورم
غبار را از پیشانی‌اش می‌زُدایم
و از او همدردی و مهربانی می‌طلبم
ولی به سمت قاتل من می‌گریزد
و در صف او جای می‌گیرد!

مرکّب و خونم می‌گویند:
وحشت نکن
هر کس در وطن ما قانون(۱۶)قانون، نام سازی از انواع سازهای زخمه‌ای است. را صاحب باشد
اوست که حق دارد آن را بنوازد!

۱۲

تفتیش

به حاکم گفتم: آیا تو ما را زاییده‌ای؟
گفت: نه.. من نبوده‌ام.
گفتم: آیا پروردگار، تو را به عنوان خدایی برای ما برگزیده است؟
گفت: حاشا که این‌گونه باشد.
گفتم: آیا ما از تو طلب کردیم که حاکم ما باشی؟
گفت: هرگز.
گفتم: آیا ما ده وطن داشته‌ایم
و یکی از آنها سرزمینی مستعمل بود که از آن بی‌نیاز بودیم
و آن را به تو بخشیدیم؟
گفت: این‌گونه نبوده است و چنین چیزی امکان ندارد.
گفتم: آیا تو چیزی را به ما نسیه داده بودی که
اگر بدهی‌مان را پرداخت نمی‌کردیم
زمین را بر ما خراب می‌کردی؟
گفت: هرگز
گفتم: پس پایدار نمانی،
نه خدایی
نه پدر
نه حاکمی منتخب
نه مالکی
نه طلبکار
پس چرا ای فلان‌شده هنوز سوار مایی؟
… و خواب همین‌جا پایان یافت.
صدای کوبه‌های در بیدارم کرد:
– در را باز کن ای حرام زاده.
در را باز کن؛
در خانه‌ات رؤیایی است خائن!

۱۳

عیدها

راوی گفت:
برای مردم سه عید وجود دارد:
عید فطر،
عید قربان
و سومینش، جشن تولد.
فطر بعد از رمضان می‌‌آید
و قربان بعد از سنگسار
اما تولد،
لحظه اعدام جلاد.
گفتند در کدام سرزمین؟
راوی گفت:
از تونس تا تطوان
از صنعاء تا عمان
از مکه تا بغداد

راوی به قتل رسید
اما ای مردگان
راوی
راز تولد را به شما آموخت.

۱۴

خلاصه

من کسی را دعوت نمی‌کنم
جز به صراط مستقیم
من کسی را هجو نمی‌کنم
جز گستاخان و بی‌ریشه‌گان(۱۷)ر.ک به سوره قلم آیات ۱۶-۱. را
من نمی‌پذیرم زمین خدا جنگلی شده باشد
که در آن گروهی را در عیش نعمات بهشتی ببینم
و ناتوان‌ترینِ مردم را در قعر دوزخ
این‌ چنین بود که هنر من ‌شکفت
اما اگر
سخنی بر زبان جاری سازم
حاکم شهر سگ‌های خود را رها می‌سازد

آه…اگر خداوند کتابش را حفظ نمی‌کرد
آن را سانسور می‌کردند
هر کلامی که حاکمِ رانده‌شده را برمی‌‌آشفت
پاک می‌کردند
و آن‌گونه که نوشتنِ به‌ایجاز برتابد
قرآن هم در پنج کلمه خلاصه می‌شد:«قرآنٌ کریم
صدق الله العظیم»

۱۵

بازگشت نگاهبان

[…]
نخوابیدم؛
ترسیدم گرگ
با گله‌ی گوسفندان تنها شود!

نخوابیدم؛
ترسیدم بادهای شبانه
کومه‌های خاکستر را ویران سازد.

خوابیدم؛
دیگر چیزی نمانده بود تا از آن مراقبت کنم
جز پوچی…
چه فرقی می‌کند که
بخوابم یا نخوابم؟!

دندان قلم، مرا گاز گرفت
جوهر به خون آمیخته شد
به عشق پَست‌ها نبود که شب را بیدار ماندیم
بلکه عشق به قله‌ها بود
و ستایش فرشتگان، نه ستودن صنم
برای حفظ «سر» بود
نه نگهداشت «قدم»
ما
برای رضایت سروَر آزاده‌مان
شب‌زنده‌داری می‌کنیم
نه برای رضایت نوکران

به وجدانم خیره می‌شوم
و خونم از شرم به گردابی سرد بدل شده است
و شعله‌ای از ندامت:
«آقای من… پوزش می‌طلبم»
آنگاه لبخندی سعادتمندانه بر لبم نشست
پس نگاهم کرد و لبخند زد

نخوابیده‌ام.

منابع:

بذر فریاد، احمد مطر، ترجمه یونس مرادی جعفرلو، نشر گل‌آذین، ۱۳۹۵
پلاکارد، احمد مطر، ترجمه سهند آقایی، نشر جوانه طوس، ۱۳۹۳

پاورقی[+]

دیدگاهی در مورد این مطلب دارید؟ برای ما بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *